سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























بچه مسلمون

دیروز کشیک بودم ... عجب کشیک باحالی بود ... کلا بالا بودیم ... پاویون با بروبچ صحبت علمی و غیر علمی میکردیم ... ولی خداییش چقد غیبت میشه تو اینترنی ... آدم نمیدونه چی کار کنه ... همینطور ناسزا میگن و غیبت میکنن و دروغ میگن با هر بهونه ای ... گاهی آدم میفته تو دام ... گاهی رزیدنت مجبورت میکنه دروغ بگی ... تا سوتی خودش لو نره ... اگه دروغ نگی ... حسابت با کرام الکاتبینه ... امروز مونده بودم چی کار کنم ... گفتم خدایا اگه جای من بودی چی کار میکردی ؟ ... واقعا سخته اینترن و رزیدنت بودن و دروغ نگفتن ... خدا جون کمک ...
دیروز روز ناراحت کننده ای هم بود ... دو تا سقط داشتیم که با خونریزی اومده بودن ... یکی 21 هفته ... که با سونویی که انجام دادن دیدن بچه قلبش کار نمیکرد ... بچه رفته بود ... 17 سالش بود مامانه و گریه میکرد ... یکی 30 سالش بود و بچه 10 هفته  بعد از 10 سال نازایی باردار شده بود ... خیلی اشک ریخت ...هق هقش تو گوشمه هنوز ... میگفت به خاطر بچه دار نشدن منو یکسال از خونه انداخته بود بیرون ... تو دادگاه محکوم شد مجبور شد منو برگردونه ... گریه میکرد میگفت حالا من چی کار کنم ؟ ...مادر شوهرم اینا بیچارم میکنن ... خیلی سخته ... من نمیدونستم چجوری دلداریش بدم ... مونده بودم چی کار کنم ... یهو دیدم ...مریضی که هم اتاقیش بود ... گفت گریه نکن ... منم بعد از 7 سال باردار شدم ... خدا بزرگه ... خدا دهنشون رو میبنده ... ایشالا دو باره باردار میشی ... با ناراحتی داشت دلداریش میداد ... البته خودش مبتلا به پره اکلامپسی شدید بود ... یه لحظه غبطه خوردم .... دیدم با این همه مشکلات  ببین چجوری خدا رو قشنگ داره براش تفهیم میکنه ... بعد من چی ... خدا این همه بهم نعمت داده ...هیچی بلد نبودم ... حسودیم شد ... راستش با حرف این خانم 30 ساله ها از شوهرا خیلی بدم اومد ... نامردا ...البته نه همشون .... دی :: ...

در گوشی با خدا : - کسی نمی آید ؟   - در انتظار نبودی،وگرنه می آمد ... در انتظار نبودی ،وگرنه می تابید ... امروز هم گذشت ... مثل همه جمعه ها ...

پ.ن:دیشب 2 رفتم برا خواب ...صبح که بیدار شدم برا نماز ...وقتی رفتم وضو بگیرم کنار پنجره آشپزخونه ... دیدم صدای نم نم میاد سرمو بلند کردم پرده رو یه کم کنار کشیدم دیدم نم نم بارون میاد .... فقط خدا میدونه چقد بارون رو دوس دارم ... داشتم دیوونه میشدم از حس خوبی که داشتم ... با خودم گفتم ... شیشه پنجره را باران شست ... از دل تنگ من اما ... چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟ ... دی::: ...

پ.ن:عجب گیری کردیما ... این استان گیلان شده جزو 3 استانی که قراره روش امتحان کنن ... هی واسه ما از بانک ها اسمس میاد که بیاید تو بانک ما حساب یارانه باز کنید ... فعلا تجارت با دو با اسمس جلو زده ... دی: ...

پ.ن: جنین تا هفته های پایانی حاملگی درد را حس نمی کند

به خدا میسپارمت ای مخلوق بی همتا


نوشته شده در جمعه 89/2/31ساعت 6:29 عصر توسط دکتر نگو بلا بگو نظرات ( ) |

وقتی دل آدم از زمین میگیره ... وقتی بغض گلوت میشکنه و هق هق گریه هات سرازیر میشه ... وقتی دنبال کسی میگردی که که براش درد دل کنی ... با اینکه دور و برت پره از آدمایی که بهشون احساس نزدیکی میکنی  ولی خوب که نگاه میکنی گوشی پیدا نمیکنی که حرفات رو متوجه بشه ...  اون موقع ست که قلبت از ناراحتی دوس داره هی ترک بخوره و هی ترک بخوره و اشکات دوس دارن لبریز بشن و گونه هات رو نوازش بدن ...اشک های گرم و دوس داشتنی ... اون موقع ها خدا میتونه هم دم خوبی باشه برا شنیدن حرفها ... حرفهایی که بارها و بارها ازت شنیده ... ولی حوصلش سر نمیره از شنیدن دوباره اون ها ... اون موقع که با خدا حرف میزنی دوس داری تو آغوش خدا آروم بگیری تا خدا برات لالایی بگه و تو بخوابی ... ولی چون نامردی کردی و تا دلت اجازه صادر میکرده گناه کردی اون لحظه رو هم نمیتونستی داشته باشه ... نمیتونی آروم بگیری ... چون شرمنده ای ازش ...غصه میخوری و غصه میخوری ... و باز هم اشک گرمت سرازیر میشه ... دیگه نمیدونی چی کار کنی ... میری صداشو گوش میدی ... آرومت میکنه ... اشکات رو پاک میکنه و بهت امید میده ... دوس داری برای یه بار هم که شده کنارش بشینی ...چقدر صداش دلنشینه و چقدر آرامش دهنده و نوید بخش ... وبا خودت صداش رو تکرار میکنی    "مسلمان با درس انتظار فرج می آموزد ، تعلیم میگیرد که هیچ بن بستی وجود ندارد در زندگی بشر که نشود آن را باز کرد ... وقتی در نهایت زندگی انسان ، در مقابله با این همه حرکت ظالمانه و ستم گرانه خورشید فرج ظهور خواهد کرد پس در بن بست های جاری زندگی هم همین فرج متوقع است و مورد انتظار است ... این درس امید به همه انسان هاست "    اینجوری به خدا نزدیکتر میشی ... خدا رو بیشتر حس میکنی ... حالا دیگه روت میشه بری پیش خدا ... خدا برات لالایی میگه و آرومت میکنه ...صدای قشنگشو گذاشتم تو وبم تا شما هم گوش بدید ... ولی مثل اینکه کار نمیکنه ... بلد نیستم چجوری راش بندازم ... هر کس این نوشته رو میخونه ( البته اگه کسی باشه که بخونه) و بلده که چی کار باید بکنم صدای موسیقی وبلاگم در بیاد بهم بگه ... ممنونشم ...

پ.ن:مرا تا زمانی که میدانی زنده بودن برای من  بهتر است زنده بدار ... و اگر مرگ برایم بهتر بود بمیرانم ... حضرت صدیقه طاهره (س) ... به امید درک واقعی شخصیتشون .... شهادتشون تسلیت ...من دیگه بزرگ شدم ... اگه اهل فامیل گیر بدن به روسری که سرم گذاشتم دیگه بغضم جاری نمیشه ....فقط خیلی غصه میخورم ... که فاطمه جان همه برات گریه میکنن ولی نمیدونن که دارن تیشه به ریشه اسلام میزنن ...

پ.ن: امروز گیلان رو به مقصد ساری تا یک ساعت دیگه ان شاءالله ترک میکنیم ... پی همت مضاعف ...البته اگه توفیق باشه ... فردا کشیک و 5 شنبه هم کشیک ...

التماس دعا
نوشته شده در دوشنبه 89/2/27ساعت 2:39 عصر توسط دکتر نگو بلا بگو نظرات ( ) |

بخش قلب تموم شد به همین سادگی و به همین خوشمزگی ... با همین اطلاعات و یا شایدم کمتر ( به دلیل فرآیند شیرین فراموشی) میشیم پزشک عمومی ... یک هفته ست که اومدیم زنان ... یادمه استاجر بودم دپ شده بودم ... خانم ها همش جییییییییییغغ میزنن ... وقتی میبینم از زن بودن خودم میترسم ... حرصم از مردا در میاد ... وقتی میام بیرون زایشگاه مردا رو میبینم احساس بدی بهشون درام ... مامانه داره از درد میمیره بعد باباهه باید اسم انتخاب کنه و اختیار دار باشه و اینا ( اینجا من دعوای زن و شوهری را نندازم نمیشه ) ... ولی خداییش با اینکه من خیلی شوهر ذلیلم حرصم از مردا خیلی در میاد ... البته اختیار و آزادی و راحتی رو خدا به مردا داده ... منم باید تسلیم باشم ... تسلیم تسلیم ... ولی آخه میدونید چیه ؟ ... یه روز که کشیک بودم ... سر ظهر یه خانمی رو آوردن 6هفته با خونریزی (همونطور که میدونید اگه یه خانمی در هفته های اول با خونریزی بیاد یکی از تشخیص افتراقی هاش میشه سقط) ... فک کردم خودش سقط شده ....بعدا فهمیدم اینا 5 ماهه عقدن ...هنوز عروسی نکردن ... آقاهه گفته من هنوز شرایط عروسی ندارم بچه رو باید سقط کنی ... شیاف استفاده کرد و بچه رو انداخت L ... به همین راحتی به همین خوشمزگی نی نی رفت ... مامانه درد میکشید ... حالش خوب نبود ... آقاهه بیرون بی خیال و به این فکر که کی از دست این بچه خلاص میشه ... اوووف که چقد ناراحت شدم ... در این حین دو تا مامانی درد زایمانشون شروع شده بود و جییییغغ میزدن ... من میرفتم معاینه و چک کردن قلب بچه با رزیدنت مهربونم دکتر عبادی ... اینقده درد کشیدن ... بهم میگفتن کی دردم تموم میشه ... اون زمانی که دردش تموم میشد به یکیشون گفتم دردت خیلی زیاده ؟ ... گفت آره آره ... از اونجایی که این دوره زمونه از چهره مجرد متعهل معلوم نیستن یه نیگا به ابروم انداخت گفت ازدواج کردی؟ ... گفتم نه ... گفت ازدواج نکن ... ازدواج نکن ... من غلط کردم ... منم هورری دلم هی میریخت پایین ... گفتم بابا بچه طبیعی چیه ... آدم بره سزارین بهتره که ... البته علم طبیعی رو ترجیح میده ... تو مراکز دولتی هم باید اول طبیعی زایمان بشن مگه اینکه اندیکاسیون وجود داشته باشه که سزارین کنن ... من شنیدم که ... با بی حسی اپیدورال هم زایمان طبیعی میکنن ... مامان درد نمیشکه اونوقت ... ساری که نیومده ...مٍث اینکه تو چند تا از مراکز تهران اومده ( بازم تهران!!) بقیه جاها رو نمیدونم ... بیخود نیست که میگن با بچه به دنیا آوردن گناه مامانا پاک میشه ... ولی گاهی فک میکنم خدایا تو که میتونستی یه کاری کنی مامان کمتر درد بکشه ... چی شد که این کار رو نکردی ؟؟ ... داشتم میگفتم ... این دو تا مامان زمان زایمانشون رسید ... رزیدنت مهربون دکتر عبادی گفت ... بچه رو بگیر ... من نی نی رو با کمک دکتر عبادی جون به دنیا آوردم ... همه دردهای مامانا یادم رفت ... چه حس خوب و غریبی بود ... حس عجیب ... آدم شاخاش در میاد ... چه فرایند عجییییبی ... مامانه درداش ساکت شده بود ... اون یکی هم که بچش همزمان داشت به دنیا میومد ... جیییییغغ جیییغغ میکرد ... تا صدای گریه بچه شو شنید گفت جان جان ... حس مادری رو قشنگ به نمایش گذاشت ... اینا کارشون تموم شد ... داشتن به نی نی ها شیر میدادن ... نیششون تا بنا گوش باز بود ... میخندیدن ... ولی اون یکی که سقط کرده بود ماتم گرفته بود و دپ بود طفلکی ... اینا رو میدید بدتر میشد ... از طرفی هم میرفتیم به بعضی سزارینی ها آمپول سولفات منیزیوم میزدیم ... نمیتونستن از درد عمل جم بخورن ... خب حالا چرا سولفات منیزیوم ؟

خانم هایی که تو طول بارداریشون به پره اکلامپسی مبتلا میشن ... برای اینکه تشنج نکنن تا 24 ساعت بعد از زایمان یا 24 ساعت بعد از آخرین تشنجشون باید سولفات منیزیوم دریافت کنن ... با ویال 50% میشه
14gr …. Loading dose … که 4 گرم وریدی با 150 -200 سی سی رینگر اینفیوژن میدیم ... 10 گرم باقیمانده که میشه 20 سی سی تو دو تا سرنگ 10 سی سی با 1 سی سی لیدوکایین میکشیم ... عضلانی عمیق تزریق میکنیم ... خیلی این آمپول درد داره مث اینکه برا همین از لیدوکایین هم استفاده میکنیم ... این میشه Loading dose ... حالا بعد از اون میرسیم به maintenece …5gr… عضلانی  ... که میشه 10 سی سی ... هر 4 ساعت باید تکرار بشه تا اینکه 24 ساعت از زایمان بگذره ...
برای زدن این آمپول باید حواسمون باشه که رفلکس های عمقی رو چک کنیم ... اولین نشانه مسمومیت با سولفات کاهش رفلکس های وتری عمقی ... مثل پتلا ... تعداد تنفس رو باید بشماریم ... چون دومین علامتش دپرسیون تنفسیه ... باید به میزان ادرار مریض هم نگاه کرد ... چون اگه ادرار خوبی نداشته باشه ... دوز سولفات تو خون میره بالا ... اگه نشانه ای از مسمومیت دیدیم ... باید دوز تزریقی رو کم یا قطع کرد و در مواردی از آنتی دوت سولفات یعنی گلوکونات کلسیم استفاده کرد ...

پ.ن: اون کشیکم یه کم سخت بود طی 36 ساعت 5 ساعت اومدم پاویون فقط ... ولی ناراحت نبودم از این بابت ...

پ.ن: خدایا کی میام پیشت ؟ ... کی دنیا تموم میشه ؟ ... کی حست میکنم ؟ ... کی دیگه بهت غر نمیزنم؟ ... کی آرزوهای دور و درازم تموم میشه؟ ... کی زمون رسیدن به تو فرا میرسه ؟ ... خدا میخوام بیام پیشت ...

پ.ن: چشم همگی ما روشن که رهبر رفتن نمایشگاه کتاب ... ولی غیرتی شدم ها ... این خانمه که تو اخبار نشون دادن چی میگفت؟؟؟!! ... میخوامش ... دوسش دارم ... نوکرشم ... رگ غیرتم زد بالا ... نزدیک بود برم یقشو بگیرم ... دی:: ...


نوشته شده در چهارشنبه 89/2/22ساعت 10:52 عصر توسط دکتر نگو بلا بگو نظرات ( ) |


Design By : Pichak