سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























بچه مسلمون

سلااااااام ... حال و احوال خوبه ایشالا؟ ... چقد تو روان به وبم حال دادم ... هی اومدم به روزش کردم ... کلی داره کیف میکنه ...

قبلا برا رفتن به روانپزشکی دو دل تر بودم ... باز الان بهترم ... با خودم میگم ... اولین انتخابم روان ممنون! ... دومیش اطفال ... زنان که در حد تنفر ... داخلی عمرا ... قلب و عفونی هم که داخلی دارن عمرا ... جراحی و تیغ متنفرم ... رشته های تاپ هم که کار ما نیست ... البته میگن ... اون چیزی که بهش علاقه داری با اون چیزی بعدا توش قرار میگری گاهی زمین تا آسمون فرق میکنه ...

فقط خدا میدونه که چقد دوس دارم روان بمونم ... باورم نمیشه ... تموم شد ... خیلی خوب بودش ... مامانی ، من نمیخوام برم ... هییییییییییییی ... چه میشه کرد باید رفت ... نمیشه موند ... مگه اینکه درخدمت باشیم مجدد ...
تو کشیک روز جمعه ( عجب کشیکی بودش ها
تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید) ... سه تا مریض سرپایی داشتیم ... 2 تاش
conversion     بود ... که همراهاشون میگفتن تنگی نفس و لرزش پیدا کرده و چند ساعته که حرف نمیزنه ...  اصلا چی هستش conversion   ؟ ( اختلال تبدیلی عبارتست از یک یا چند نشانه عصبی که با یک اختلال طبی یا عصبی شناخته شده قابل توجیه نیست. فلج، کوری و کری شایعترین نشانه های اختلال تبدیلی هستند.  بی حسی و پارستزی بخصوص در انتهای اندام ها شایع است . اختلال تبدیلی اغلب با اختلال شخصیت پرخاشگر _ انفعالی، وابسته، ضد اجتماعی و نمایشی ارتباط دارد. نشانه های اختلال افسردگی و اضطراب اغلب در این بیماران دیده می شود. ) ... رزیدنتم بهم یادش داد ... وقتی یه تعارض ( conflict ) توی ذهن پیش بیاد ممکنه رخ بده ... رزیدنتم گفت من چندتا از این مریضا داشتم یکیش یه آقایی میره مکه بر میگرده کور میشه ... چه اتفاقی افتاده براش؟ ... نگاه به نامحرم کرده خب ... ( با خودم گفتم کاشکی برای منم اینجوری میشد ، اگه میشد که همونجا درجا فک کنم کور میشدم ) ... از طرفی این مرده میدونست این کار بده ( نه که من نمیدونم ) ... از طرفی هم این کار رو میکرد ... الان این فرد با خودش به صورت ناخود آگاه کاری کرد که به هدف خودش رسید ... اغلب علایم تبدیلی خود به خود یا به دنیال در مان های رفتاری، تلقین و ایجاد یک محیط حمایت کننده از بین می روند … خانواده بیمار تفهیم شوند که توجه به بیمار، اظهار همدردی و دلسوزی، مراقبت بیش از حد یا نشان دادن اضطراب و نگرانی به بیمار، رفتار بیمارگونه او را تشدید می کند. و همچنین به اطرافیان توضیح داده شود که هرگونه بهبودی را ولو جزیی مورد تشویق قرار داده و از این مسأله رضایت و شادی خود را اظهار کنند .
..
اون روز جاتون خالی ... سمیرا و ریحانه و خدیجه اومده بودن ... ناهار سالاد اولویه درست کردیم برا ناهار ... کشیک نبود rest  کامل بود با تفریح مریض دیدن ... اینقد شیطونی کردن تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنیدکه رزیدنت که 2 تا طبقه پایینتر بود ... گفت :  شما چی کار میکنین؟ ... چقد شیطونی میکنید ... آبروی من رفتش ! ... شمارمو دادم مرکز و گفتم در صورت نیاز بزنگید و یه کم رفتیم جنگل با هم عکس گرفتم و هله هوله خوردیم ... ( عجب کشیکی ) ...

خاطره نوشت :
 1. امروز رفتم برای مریضای بخش زنان نت بذارم ... یه دختره بود همسن من ... مریضیش دو قطبی بود ... میگفت اینجا کجاست منو آوردن ؟ ... من میخوام برگردم اورژانس ... تو رو جون بچه هات بگید منو مرخص کن ... اینجا دارم دیوونه میشم ... یه کم بهش توضیح دادم گفتش تو رو جون بچه هات قسمت دادم
تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید
...
2. یه مریض بود شک داشتن به اختلال شخصیت پارانویید ... همراهاش میگفتن آبرو برای ما نذاشته به مهموناش وقتی دارن غذا میخورن میگه ... رودل نکنی یه وقت اینقد میخوری ...
3. صبح جمعه رزیدنت زنگ زد خانم دکتر بیا بریم یه دوری بزنیم ... دوستم پرسید چی شد ؟ ... کجا میری؟ ... گفتم گفتش بریم یه دوری بزنیم ... دوستم تعجب کرد ( آقای دکتر بودن آخه ) ... گفت کجا؟ ... تو حیاط؟ ... خندیدم ... گفتم ... نه تو بخشا رو میگه ...
3. صبح جمعه که سوار تاکسی شدم راننده تاکسی پرسید این بیمارستانی که شما میرید سوختگیه یا روانپزشکی؟( میخواست سر صحبت رو باز کنه ) ... گفتم هر دوش ... گفتش یکی دیروز سوار شده بود میگفت اونجا مریضا رو میبرن آمپول میزنن میکشن ... !!!
4. امروز تو درمانگاه یه آقاهه اومده بود دمانس داشت با دختراش و نوه ش ... پسره 3-4 سالش بود ... ای جان خیلی بامزه بود ... من نازش میدادم و میگفتم بیا پیشم ... نمیومد ... یه دفعه استاد یه نگاهی به من کرد و به بچه ... فک نمیکردم منو ببینه ... البته نگاهش زیر چشمی بود ... ترسیدم گفتم الانه که به من یه چیزی بگه ... گفتم آخه تو مجبوری ناز بدی ؟ ... البته معلوم بود نگاه دکتر نگاه توبیخ نبود ... دیگه نازش ندادم

حس نوشت:
1. این هفته وقتی مختار نامه رو میدیدم خیلی غصه خوردم ... نه برای کارهای مردم کوفه ... بلکه برای خودم ... من چه کم از مردم کوفه دارم ؟ ... این فیلم به آدم کمک میکنه که بهتر خودش و نامردی هاش رو بشناسه ... از اینکه چه راحت عهد میبنده و چه راحت میشکنه ... هییییییییییی ...
2.
امام باقر(ع)::سخن نیک را از هر کسی ، هر چند به آن عمل نکند ، فرا گیرید.  


نوشته شده در یکشنبه 89/8/23ساعت 9:3 عصر توسط دکتر نگو بلا بگو نظرات ( ) |

همینطور که داره میگذره دارم بیشتر به روان علاقمند میشم ... چقدر دوس داشتم میتونستم زمان رو توی روان متوقف کنم ... گاهی برای اینکه این سپری شدن دقایق رو کند کنم ... وقتی توی روان راه میرم آروم راه میرم ... تا بلکه دیرتر بگذره ... تو این مدت 8 ماه اینترنی احساس میکنم دلم برا روان خیلی تنگ میشه ... برای همه چیش ... ولی چه میشه کرد روزگاره ... تو قادر نیستی به همه اون چیزایی که میخوای برسی ( ولی باید تموم تلاشت رو برای رسیدن به چیزی که دوس داری بکنی ) ... با دوستم که نشسته بودم ... خاطرات این 6 سال رو مرور میکردم ... عکسا رو میدیدیم و تعریف میکردیم و میگفتیم یادش به خیر و بعد من از گوشه چشم آروم آروم اشکهام رو پاک میکردم تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید... کی فکرش رو میکرد شیطون بلا اونقدر بزرگ بشه که بهش بگن دکتر ... اون نی نی کوچولوی شیطون یهو بشه 24 ساله ... تو این سالها خاطرات تلخ و شیرین زیاده ... توی این مدت فقط یه نفر بوده که تموم این لحظات با من و در کنار من بوده ... با اینکه من همیشه بهش پشت کردم و بد و بیراه گفتم و بی اعتنایی کردم ... لحظه ای من رو تنها نذاشت ... خدایا ... این بنده تو تموم سعی اش همین بوده که میبینی ... بیشتر از این بلد نبوده ... ببخشش ...آدم از همون روز اول که وارد پزشکی میشه تا دو سه سال اولش هی میگه خوش به حال سال هفتیا ... پس ما کی بزرگ میشیم؟ ... کی میشه ما هم فارغ التحصیل بشیم ؟ ...  وقتی که بزرگتر میشی تو سال 4و5 تو بهت و حیرتی که ای بابا دارم دکتر میشم ها ... دارم دکتر میشم ها ... بعد که سال هفت میشی میگی چه زود گذشت ... دلت تنگ میشه ... با اینکه خیلی سختی کشیدی 7 سال دور از خونواده و هفت سال سپری کردن قشنگترین دوران زندگیت تو خوابگاه ... این گذر زمان خیلی چیزا نشون میده بهت ... بهت میگه کوچولوی دوس داشتنی دل نبندی یه وقت ... به کسی به چیزی ... چون اینا مال تو نیست ... باید ببینی و فقط بری ... همین ... مغرور نشی به چیزی و مقامی که کسب کردی ... اینا همش میگذره ... مثل برق و مثل باد ...

روانپزشکی ... کی فکرش رو میکرد دکتر شیطون بلا بهش علاقمند بشهتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید ... خودشم حتی نمیدونست ... البته معلوم نیست بتونه بره ... به باباش که گفت باباش گفت : روانپزشکی؟!!!!تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید ( البته باباییم جوونه ها ... هزار هزار ماشالله .... نه که 19 سالگی ازدواجیده) ... اون که دیگه پزشکی نیست ... پس چرا دکتر شدی ... بیچاره شیطون بلا یهو یخ کرد ... دی: ...

قرار بود manage دلیریوم رو بگم ها ... یادتون که نرفته ... اول تعریفش یه کاهش سطح هوشیاری یعنی بهتر بگیم به  اختلال در ( orientation    memory , attitude , concentration ,  ) ... به صورت حاد هستش معمولا ... نوسان هم داره ... یکی از مشخصه هاش اینه که مریض توهم بینایی داره ... هی از روی زمین و روی لباس شما و صندلی چیزی رو کنار میزنه ( flucination  ( ... عللش میتونه غیر روانپزشکی و روانپزشکی باشه ... غیر روانپزشکی مثل (سکته مغزی ، آریتمی ، متابولیک ، عفونی ) و علل روانپزشکی مثل ( مصرف مواد ، ترک مواد ، دارویی و NOS  "یعنی معلوم نیست چی هستش" ) ...
یه نکته مهم و اخلاقی ، اول باید علل غیر روانپزشکی و داخلی مریض رو رد کنیم بعد مریض رو تو سرویس روان بپذیریم ... باید ببینیم منبع عفونتی براش پیدا میکنیم تو معاینه یا که نه ... بعد آزمایشات رو برای رد بیماری های غیر روانپزشکی مینویسیم ...
CBC , BS , BUN , Cr , Na , K , AST , ALT , U/A , U/C , B/C  ... و همچنین Brain CT یادت نره ... بعد برای کاهش علائم و بیقراری بیمار Tab  Haloperidol 0/5 mg   ... بعدش اینا اگه رد شد بفرستیدش پیش ما که به مسائل روانپزشکیش رو رد کنیم ... دی: ...

پ.ن: و از مردم کسی است که خدا را با دو دلی می پرستد هرگاه خیری به او می رسد دلش به آن آرام میگیرد و اگر شری به او برخورد کند روی برگرداند ( چنین کسی ) در دنیا و آخرت زیانکار شده است و این زیانی آشکار است ... سوره حج ایه 11 ... من دقیقا اینجوری ام ... دم خدا گرم ... چه خوب بنده هاش رو شناخته ... ولی من میخواستم بچه مومنی باشم خب ...

پ.ن: تا توانی دلی به دست آور تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید


نوشته شده در یکشنبه 89/8/16ساعت 8:4 عصر توسط دکتر نگو بلا بگو نظرات ( ) |

چیزی که باعث شد امروز دست به قلم ببرم ... افکار آشفته ای بود که امروز همرام بود ... افکار آشفته ای از این دست قبیل که کی میخوام آدم بشم ... علاوه بر خروار خروار حق اللهی که بر گردن دارم ... باید هر روز شاهد حق الناس هایی باشم که رو گردنم سنگینی میکنن ... آخه بچه خوب مگه خودت نمیدونی نباید قضاوت کنی ... اصلا نعوذ بالله تو مگه خدایی ؟ ... به تو چه که فلان کس فلان کار رو کرده ؟ ... چند بار چوب قضاوت زود هنگامت رو خوردی ... نه خودت بگو چند بار ؟ ... اصلا نه قضاوت دیر هنگام ... قضاوت زود هنگام دیر هنگام نداره که ... خیلی وقتا قضاوت کار تو نیست ... راستش چند سال پیش که دیدم افتادی تو خط مذهب و اینا خیلی برات خوشحال شدم ... یادته از نیومدن آقا چه هق هق گریه ای را انداخته بودی؟ ... چقد از غیبت  کردن دیگران گریزان شده بودی؟ ... باید فکرش رو میکردم ... باید میدونستم که اون اوایل بود فقط ... ولی قرارمون این نبود نامرد ... خیلی از دستت ناراحتم ... نمیدونم چی بهت بگم ... خیلی نا امیدم کردی ... خیلی اذیت کردی ... چرا به اندازه یک هزارم ظاهرت هم ایمان تو دلت نیست؟ ... اشکاتو پاک کن ... گریه نکن ... چون برای من فایده ای نداره ... چون دیگه دلم برات نمیسوزه ...امروز پیش رزیدنت منو از خجالت آب کردی ...  اینا رو نمیگم تا آدم بشی ... اینا رو میگم تا حداقل خودم آروم بشم ... خوندن آیه های قرآن و عمل نکردن به اون میدونی چقدر سنگینه؟ ...  یه کم خجالت بکش ... چند بار توبه شکستی ؟ ... چند بار؟؟!! ... یادمه از خدا خواسته بودم ... اگه ایمانت در حال افت باشه و از اینی که هست بدتر بخوای بشی زودتر تو رو ببره پیش خودش ... ولی مثل اینکه هنوز خدا به تو امید واره ... دیگه من چی بگم ؟ .. ! ... حالا خود دانی ... یه کم تنهام بذار میخوام بنویسم ... فقط دعا میکنم خدا تو رو ببخشه ... کار دیگه ای از دست من ساخته نیست ... «ای کسانی که ایمان آورده اید! ... از بسیاری از گمان ها بپرهیزید، چرا که بعضی از آنها گناه است »

روانپزشکی آخرین دوره استاجریمون بود ... خیلی راستش به دلم نچسبیده بود ... ولی حالا  اینترن شدم و سبک و سنگین میکنم میبینم ... شاید یکی از انتخاب های آیندم باشه ... البته چندین تا نفر رو دیدم به این رشته علاقه داشتن ولی همسراشون نذاشتن ... راستش علتش رو نمیدونم ... باید دید چی پیش میاد و مشیت الهی چی رقم میزنه ... شاید تا اون موقع دکتر بلا بگویی وجود نداشته باشه که اصلا بخواد تصمیم بگیره ...  خب بگذریم ...

3 تا کشیک تا حالا واستادم ... تو همین فرصت کم مریضای جالب زیاد دیدم ... راستش از این اسکیزوفرنی ها خوشم نمیاد یا اونایی که به قول رزیدنتم سرطانهای روانپزشکی هستن ...  اول خواستم در مورد دلیریوم توضیح بدم ... ولی گفتم نه ... این پست طولانی میشه ... فقط این مریض و بگم امروز بقیه باشه بعد ... یه آقا پسری بود 25 ساله ... رابطش با خانمش به هم ریخته بود ... اونم رفته بود تو فاز دپرسی طفلک ... 3 سالی بود که با هم ازدواج کرده بودن ... قبلا اصلا مشکلی  نداشتن ... میگفت خیلی قبلا همدیگه رو دوس داشتیم ... از عید به این ور خانمم افسرده شده تحت نظر دکتره ... میگه میخواد طلاق بگیره ... خیلی خانمش رو دوس داشت تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید... معلوم بود ...  پرسیدم چی شد که خانمت اینجوری شد؟ ... آسیب شناسی کردی؟ ... گفت بهش توجه نمیکردم ... تا ساعت10 سرکار بودم و بعد میومدم میخوابیدم ... پرسیدم خانمت شاغله ؟ ... گفتش نه ... گفتم یعنی تموم مدت روز رو منتظر شما میمونه تا شما برید خونه ؟ ... میدونید انتظار چقد سخته ؟!تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید... از علاقمندی های خانمش پرسیدم ... گفتم رو همونا کلیک کنه ... گفت میگه ازم نفرت دراه ولی میدونم اینطور نیست ... اس ام اس های من رو هنوز توی گوشیش سیو میکنه ... هنوز تو موبایلش اسم من به اسم علیرضا جونه ... گل مریم دوس داره ... کتاب شعر دوس داره ... دوس داره موهاش رو نوازش کنم ( گفتم ای بابا اینا رعایت نمیکنن چرا ... نا سلامتی ما مجردیما ... دی: ) ... خلاصه گفت و گفت ... نگران این بود که موضوع درست نشه ... ولی از برداشتی که من کردم فهمیدم با پشتکاری که این داره ... احتمال موفقیتش بالاست ... بهش اطمیان بخشی دادم بر اساس برداشتم ... در مورد کتابای روانشناسی زن و مردپرسیدم ... گفت نخوندم ... یه سری از تفاوتهای زن و مرد رو براش توضیح دادم ... از نیاز های خانما گفتم ... تشویقش کردم کتاب روانشناسی در رابطه با زنان و مردان رو بخونه ... چندتا کتاب بهش معرفی کردم ... البته گفتم این تعاملتون باید دو طرفه باشه تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید... و تحت نظر مشاور هم باشن ... راستش علت اومدنش اون موقع شب این بود که فردا بلیط گرفتم برا کیش ... نمیخوام تو این سفر استرس داشته باشم خانمم بفهمه ... میخوام آروم باشم ... برام قرص بنویسید ... من رو ول میکردن تا فردا صبح صحبت میکردمتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید ... در این هنگام رزیدنت وارد شد من بهش یه توضیحاتی دادم و اون هم یه سوال هایی کرد و دارو داد رفت ... با توجه به کاهش وزن و اشتها و کاهش عملکرد و گریه و ناراحتی این مدت براش تشخیص افسردگی گذاشت ... ولی بیشتر به نظرم مریض مضطرب بود تا افسرده ... حالا نمیدونم ... سیتالوپرام و آلپرازولام نوشت و مریض رفت ...

پ.ن: و امروز باران میبارید همنوا با دل بینوایم ... تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

پ.ن: از تو اثری نیست ... این نامه را برای خودم مینویسم ! ... چرا که خوب میدانم به زودی برگشت خواهد خورد ...


نوشته شده در یکشنبه 89/8/9ساعت 7:50 عصر توسط دکتر نگو بلا بگو نظرات ( ) |

سلام ... خوبید ؟ ... ما هم خوبکیم شکر خدا ... تموم شد اینترنی عفونی ... خوش گذشت ... البته یه خاطره بد هم موند توی گلوم از این عفونی ... البته از نت ... دوباره یک خاطره بد از نت ... هفته اول خیلی اذیتم کرد ولی خوب شدم خدا رو شکر به قول شاعر که میگه ... انسان موجودیست فراموشکار!!! ... خب بگذریم ... تو عفونی خیلی چیزا یاد گرفتم ... هر کشیکش برام آموزشی بود ... تو یه کشیکش چند نفر زندانی معرفی شده بودن با تشخیص TB  ... اونجا بر آن شدم دوز داروهای آنتی   TBرو یاد بگیرم ...                                                                                                                                                      

Tab  Isoniazid 300mg (5mg/kg) 

Cap  Rifampin 300mg ( 10mg/kg)

Tab  Ethambutol 400 mg (20mg/kg)

 Tab  Pyrazinamide 500mg (30mg/kg)                                                                                                                                                                                                                                                                

البته ما برا یه آدم 60 کیلویی در نظر میگیریم معمولا ... Isoniazid یکی در روز ... Rifampin دو تا در روز ... اتامبوتول دوتایی و نصفی ... Pyrazinamide سه تا ... به مدت 6 ماه معمولا... به مریض هم باید بگیم اگه رنگ ادرارت قرمز شد نترس از اون کپسول قرمزست ...

وااای یه مریض اومده بود ... 4 صبح ...رفتم پایین ... داد من رو در آورد ... چه موقع اومدن بود آخه ... میگفت چندین تا روز پیش دستم میخ زنگ زده رفته بود رفتم بیمارستان امام بخیه کردن ... الان چند روزه که باد کرده ... منم متاسفانه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم زیر لب گفتم ... الان چه وقت اومدنه؟؟ ... دستش رو نیگا کردم ... از زیر پوستش چرکا رو میدیدم ... خیلی باد کرده بود ...  نمی تونست مشت کنه ... درد داشت ... کله سحر بود دیگه زنگ نزدم برا دکتر عالیان ... بستریش کردم ... آنتی بیوتیک گذاشتم ... گفتم اگه جراحی اورژانس بذارم ... این جراحی ها فک نکنم که بیان ... کلی هم باید غر بزنن ... ترسیدم فاشیت کرده باشه ... گفتم خودم بازش میکنم ... آقا چشتون روز بد نبینه ... یه بخیه باز کردن همانا و چرک جاری شدن همانا ... حالا مگه بند میاد ... یکی دیگه روباز کردم چرک به همراه خون ... مریضه سابقه تشنج هم داشت و قرص Carbamazepin  مصرف میکرد ... دردش اومده بود ... آخ آخ میکرد ... گفتم ای داد تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید... تشنج نکنه از ترس ... بهش آرامش میدادم که نگران نباشه ... خلاصه به کمک خدا بخیه ها باز شد و شستشو پانسمان نرم گذاشتم و یه مشاوره جراحی برا صبحتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید... آنتی بیوتیک هایی که دکتر عالیان برا اینجور مریضا میذاشت ... Cefazolin... Metronidazole ... Gentamycin ... دکتر بابامحمودی  Cefazolin ... Clindamycin ... البته اگه نه اشتباه کنم ... دی: ...

اوووووووووه ... خاطره و تجربه زیاده ... الان بنویسم طولانی میشه ... بقیش باشه پست بعد ...

پ.ن: فقط روز آخر رو هم بگم ... روز آخر جمعه بود و خدیجه کشیک ... من کار داشتم ... نموندم پیشش،پنج شنبه اومدم ساری ... همش دلم پیش خدیجه بود ... سمیرا گفت خب فردا صبح بریم پیش خدیجه ... منم خوشحال گفتم باشه ... صبح را افتادیم برا قائمشهر دوباره ... با چند تا از دوستا ... چندتا پیتزا هم خریدیم رفتیم اونجا ... خانم اکبری جون پرستار مهربون رو هم دیدیم ... کلی خندیدیم و این حرفا ... دکتر بابامحمودی هم اومده بود مریضاشو ببینه و ویزیت کنه ...خیلی خنده دار بود ما 4-5 نفری رفتیم سر ویزیتش ... تعجب کرده بودن همه ... خودش خیلی خوشحال شده بود ... با هم یه عکس یادگاری هم گرفتیم ... خلاصه جای همگی خالی خیلی خوش گذشت ...

پ.ن: اونجا که بودیم آخر مورنینگ باید نسخه بیماریهای شایع رو میگفتیم ... ما هم کم نذاشته بودیم ... کلی پاور پوینت با حال درست کردیم همه کفشون بریده بود ...که نتونستم آپلودش کنم براتون ... خییییییییییلی قشنگ بود ...

پ.ن: خداجون منو ببخش ... بچه بدی شدم ...


نوشته شده در سه شنبه 89/8/4ساعت 11:36 عصر توسط دکتر نگو بلا بگو نظرات ( ) |


Design By : Pichak