سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























بچه مسلمون

        خطایی گر زمن دیدی

                                                به پای مکتبم ننویس

گل قشنگ

 

دیروز یه آیه ای خوندم که فکرم رو به خودش مشغول کرد و نگران ... اینکه خداوند آنهایی را که توبه و انابه کنند و هم پاکیزگان را دوست دارد ... با خودم فکر کردم من که پاکیزه نیستم یعنی خدا من رو دوس نداره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ... و این بود که اشکم رو سرازیر کرد ...

امتماس دعا ...


نوشته شده در یکشنبه 90/2/11ساعت 1:6 عصر توسط دکتر نگو بلا بگو نظرات ( ) |

"این وصیت نامه ها انسان را می لرزاند و بیدار می‏کند"
امام خمینی (ره) 

 " خواهران ما در حالی که چادر خود را محکم برگرفته‏اند و خود راهم چون فاطمه و زینب حفظ می‏کنند... هدف‏دار در جامعه حاضرشده‏اند."
( شهید رجایی ) 

 "و تو ای خواهر دینی‏ام: چادر سیاهی که تو را احاطه کرده است ازخون سرخ من کوبنده تر است."
(شهید عبدالله محمودی)    

 "خواهرم: محجوب باش و باتقوا، که شمایید که دشمن را با چادرسیاهتان و تقوایتان میکشید." " حجاب تو سنگر تو است، تو از داخل حجاب دشمن را می بینی و دشمن تو را نمی بیند."
 (سردار شهید رحیم آنجفی)

 "حفظ حجاب هم چون جهاد در راه خداست "
(شهید محمد کریم غفرانی)

 "خواهرم: از بی حجابی است اگر عمر گل کم است نهفته باش و همیشه گل باش."
(شهید حمید رضا نظام)

 "از تمامی خواهرانم می‏خواهم که حجاب این لباس رزم را حافظ باشند."
 (شهید سید محمد تقی میرغفوریان )

 "یک دختر نجیب باید باحجاب باشد."
(شهید صادق مهدی پور)

 "خواهرم: حجاب تو مشت محکمی بر دهان منافقین و دشمنان اسلام می زند."
(شهید بهرام یادگاری)

" تو ای خواهرم... حجاب تو کوبنده تر از خون سرخ من است."
(شهیدابوالفضل سنگ راشان)

 "به پهلوی شکسته فاطمه زهرا(س) قسمتان می‏دهم که، حجاب را حجاب‏را، حجاب را، رعایت کنید."
 (شهید حمید رستمی)

 "خواهر مسلمان: حجاب شما موجب حفظ نگاه برادران خواهد شد. برادرمسلمان: بی‏اعتنایی شما و حفظ نگاه شما موجب حجاب خواهران خواهدشد."
(شهید علی اصغر پور فرح آبادی)

 "شما خواهرانم و مادرانم: حجاب شما جامعه را از فساد به سوی‏معنویت و صفا می‏کشاند."
(شهید علی رضائیان) 

 "از خواهران گرامی خواهشمندم که حجاب خود را حفظ کنند، زیرا که‏حجاب خون‏بهای شهیدان است"
(شهید علی روحی نجفی)

 "مادرم... من با حجاب و عزت نفس و فداکاری شما رشد پیدا کردم.
 (شهید غلامرضا عسگری)

 "ای خواهرم: قبل از هر چیز استعمار از سیاهی چادر تو می‏ترسد تاسرخی خون من."
(شهید محمد حسن جعفرزاده)

 "خواهرم: زینب‏گونه حجابت را که کوبنده‏تر از خون من است‏حفظ کن."
(شهید محمد علی فرزانه) 

منبع: دفترتحقیق و پژوهش بنیاد شهیدانقلاب اسلامی

امتمااااااااس دعای عفو گناهان ... شدید ... به خصوص غیبت از مردم ...


نوشته شده در شنبه 90/2/10ساعت 12:26 صبح توسط دکتر نگو بلا بگو نظرات ( ) |

چه بسیار شود که چیزی را شما ناگوار شمارید ولی به حقیقت خیر و صلاح شما در آن بوده و چه بسیار شود که چیزی را دوست دارید و در واقع شر و فساد شما در آن است و خداوند به مصالح امور داناست و شما نادانید          ...       216 بقره    ...
این آیه از قرآن کریم از اون دسته آیه هاییه که عجیب به آدم آرامش میده ...

صله رحم نمایید و به برادران (دینی ) خود نیکی کنید هرچند با سلام کردن خوب و یا جواب سلام خوب باشد ... امام صادق (ع)
عاشق اینجور حدیث ها هستم ... خیلی ... به قول پیامبر گلمون که میگن من اومدم تا اخلاق شما رو بسازم ... :دی ... با خودم میگم اگه پیامبر مثل ماها بد عنق بود چه بر سر اسلام میومد ...  

پی نوشت : یکی از نتایج گابریل گارسیا ...  در 55 سالگی آموختم تصمیمات کوچک را باید با عقل گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب ... !! ( بقیه جملات در لینک )
به نظرم آموخته جالبیه ... 
 

امتماااااااس دعا


نوشته شده در چهارشنبه 90/2/7ساعت 4:2 عصر توسط دکتر نگو بلا بگو نظرات ( ) |

سوار تاکسی میشم ... دوستم زنگ میزنه ...  _ سلام ، تونستی چیزی بخری ؟ ... _ سلام عزیزم ، آره ، شلوار لی خریدم ، خوابگاه کاغذ کادو داریم یا بخرم ؟ ... _ نه عزیزم بخر ... _ کی میرسی ؟ ... _ تا یه ربع دیگه میرسم  ... _ زودتر بیا منتظریم ... _چشم، خداحافظ ، میبینمت ... به بیرون نگاه میکنم و آدمهای اطراف ... ولی فکرم پیش کادوی تولدیه که برای گلسا خریدم ... نمیدونم اندازش میشه یا نه  ... ناگهان صدای ترمز ماشین منو به طرف جلو پرت میکنه ... دیگه نمیفهمم چی شد ... به خودم که میام سرم روی شیشه ماشینه ... شیشه ها شکسته ... از سرم داره خون میاد ... یکی از مسافرا بیهوش سرش روی من افتاده ... خودم رو جمع و جور میکنم ... پیاده میشم ... وای الان بچه ها میگن چرا دیر کرده نگران میشن ... باید زودتر کاغذ کادو بخرم ... وقتی به ماشین نگاه میکنم یه دفعه خشکم میزنه ... بدنم کرخت میشه ... دلم میلرزه ...  خودم رو توی ماشین میبینم ... من؟! ... یه نگاه به خودم که واستادم میکنم و یه نگاه به کسی که تو ماشینه ... آره اون منم ... دیگه نمیتونم واستم ... میشینم ... بغض گلوم روگرفته ... باورم نمیشه ... مگه میشه؟؟ ... من هنوز کلی کار دارم ... همه چی تموم شد؟ ... من رفتم؟ ... دیگه نیستم تو این دنیا ؟ ... به همین راحتی؟؟ ... یاد مامانم و یاد بابام داغونم میکنه ... ازشون خداحافظی نکردم ... اونا هزارتا آرزو داشتن برام ... چجوری ، کی بهشون میخواد بگه که من رفتم و دیگه نیستم؟ ... نه ، دروغه ... من هنوز هستم ... بازم دستای گرمشون رو حس میکنم ... داداش جوادم ... رضا ... آبجیم ... یعنی دیگه نمیبینمشون ؟ ... دیگه سر به سر هم نمیذاریم؟؟؟ ... برای همشون کم گذاشتم ... خیلی ... یاد روزایی میفتم که دلشون رو شکستم و حرفشون رو گوش نکردم ... یاد روزی که به مامانم اخم کردم بی اعتنایی کردم داد زدم ... یاد کمک هایی که میتونستم انجام بدم و دریغ کردم ... ای وای بچه ها منتظرن ... یه دفعه یاد این جمله که به دوستم گفتم افتادم مثل زنگ تو گوشم میپیچید " تا یه ربع دیگه میرسم" ... چقدر دردناکه ... یه ایشالا هم نگفتم ...  و این یه ربع تبدیل شد به هرگز ... من هنوزجشن تولد نگرفتم برای گلسا ... یاد دوستام میفتم ... بغض گلوم رو فشار میده یاد خنده هاشون ... گریه هاشون و 7 سال با هم بودن میفتم ... یاد خدیجه ... حتما الان نگرانمه ... یاد گلسا و مهربونی هاش ... ریحانه و سمیرا ... وااای ... یاد درخت ها و رقصشون توی باد یاد گلها ... یاد قشنگی ها ... یاد پرنده ها ... در این لحظه چقدر دوس داشتنی و زیباتر از همیشه به نظر میرسن ... انگار دل کندن ازشون خیلی سخته ...  یاد بچگیم میفتم ... یادخنده ها و شیطونی ها ... کی باورش میشه که تموم شد ... شاید یه خواب باشه ... شاید ... از شدت واقعه سرم رو لای دستام میگیرم و چشام رو میبندم ... چجوری همه چیز تموم شد ؟ ... من کلی کار نیمه تموم دارم ... همین دیروز دل دوستم رو شکستم قرار بود از دلش در بیارم ... میخواستم این دفعه رفتم خونه برای مامانم اینا کادو بخرم وازشون تشکر کنم به خاطر اینکه من رو به اینجا رسوندن ...  حق الناس رو چی کار کنم؟؟ ... من که از کسی حلالیت نطلبیدم ... وای چقدر غیبت چقدر تهمت چقدر مسخره ... چرا جدی نگرفتم ؟ ... چقدر با نامحرم شوخی کردم ... تموم این فکرهایی که از ذهنم میگذره انگار من رواز دو طرف داره فشار میده ... سنگینی خاصی تمام وجودم رو میگیره ... هر چی فکر میکنم و تقلا میکنم میبینم ... نه ... تموم شد ... راهی نیست ... برای بازگشت برای گریه برای جبران ... برای همه چیز دیره ... چه آرزو ها داشتم ... روزی روزگاری میخواستم با شهادت این دنیا رو ترک کنم ... با زندگی پر از گناه و تزویر، چجوری میخواستی شهید بشی ... یاد دغدغه هام تو زندگی خنده تلخی رو لبم مینشونه ... پایان نامه ... طرح ... سختی پزشکی ... فلانی در مورد من فلان چیز رو گفت ...فلانی چپ به من نگاه کرد ...  به من گفته بودن برای موندن نیومدی ... چرا قبولش کردم ولی باورش نکردم ... چرا زندگی رو به خودم تلخ کردم ... چرا هر چی خدا گفت گوشام رو گرفتم ؟ ... به نمازام ... به قرانم ... به حجابم ... که فکر میکنم ... کمی ، کمی آرامش میگیرم ... ولی ... نماز من چقدر به اون نمازی که باید میخوندم نزدیک بود و یا حجابم ؟؟؟ ... و یا قرآنی که میخوندم و عمل نمیکردم ...  چقدر دوست داشتم آدم خوبی بشم ... ولی ... نشد ... کاش دوباره فرصتی داشتم ... کاش الان مثل شب امتحان بود که قول میدادی به خدا که دفعه دیگه شب امتحان میخونم ... درس میخونم ... کاش فرصتی بود ... کاش بعدنی هم وجود داشت ...
تمام این افکار در ذهنم مثل ثانیه ای گذشتند ... برگشتم به خودم نگاه کردم ... آقایی روی صورتم پارچه سفید انداخته بود ... چقدر دلم برای خودم سوخت ... اونقدر خجالت زده ام و بغض گلوم رو فشار میده که نمیتونم بلند شم ... آرزو میکنی که کاش میتونستی این بغض رو با گریه روی صورتت جاری کنی ولی نه اشکی هست و نه صورتی ... به خدا چی جواب بدم؟ ... به خانم فاطمه زهرا (س) ... به پیامبر مهربونم محمد(ص) ... به امام مقتدرم علی(ع) ... به امام مظلومم حسین(ع) ... به امام غریبم رضا(س) ... و به امام منتظرم مهدی(عج) که هر چی منتظر موند پاک بشم، نشدم ... چقدر خوشحالم که حداقل حداقل قبولشون داشتم ... ولی چه توشه کمی ... دل کندن از دنیاچقدر سخت به نظر میرسه ... ولی قشنگ که فکر میکنی ...دنیا چیزی نبود جز خدا ... این خدا بود که همه جا بود ...و هیچ چیز دیگه نبود ... ای خدااااااااااااااااااااااااا

و سکوتی مبهم ...

من‌از آنچه‌ نمى‌دانید نگرانى ‌ندارم‌،  ولى ‌باید دید آنچه‌را مى‌دانید چگونه ‌به‌  کار مى‌بندید ...  ( حضرت محمد ص - کنز العمال‌)

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآه 

 

و آنچه به شما داده شده متاع زندگی دنیاو زیور آن است و آنچه نزد خداس است بهتر و باقی تر است ... قصص / 60

 

 

 

 

 


نوشته شده در دوشنبه 90/2/5ساعت 12:35 صبح توسط دکتر نگو بلا بگو نظرات ( ) |

التماس دعا
دلم خدا رو میخواد
کاش مکه میشد قسمت ما


نوشته شده در چهارشنبه 90/1/24ساعت 11:21 عصر توسط دکتر نگو بلا بگو نظرات ( ) |

اول و آخر کار

اندرین ره می تراش و می خراش
تا دم آخر دمی غافل ماباش

آدم احساس میکنه نی نی هه فردی متفاوت از آقا پیره ست
خیلی متفاوت ، در حالی که این آدم پیر همون نی نی کوچولوه ست که سال های سال رو گذرونده
مثل یه رویا میمونه مثل یه خواب
همه میدونن این مطلب رو ولی کسی ایمان نمیاره ... 
 
دل همه رو به دست آوردیم ، الا تو
به همه لبخند تحویل دادیم ، الا تو
وقتی کار بدی کردیم از همه عذر خواهی کردیم ، الا تو
به همه چیز و همه کس فکر کردیم ، الا تو
امتماس دعا 

نوشته شده در سه شنبه 90/1/23ساعت 10:20 عصر توسط دکتر نگو بلا بگو نظرات ( ) |

خدا را دیده ای آیا؟

خدا را دیده ای آیا؟

 


تو آیا دیده ای وقتی شبی تاریک
میان بودن و نا بودن امید فردایی
هراسی می رباید خواب از چشمت
کسی، خورشید و صبح و نور را
در باور روح تو ، میخواند

و هنگامی که ترسی گنگ می گوید ، رها گردیده ، تنهایی
و شب تاریکی اش را ، بر نگاه خسته می مالد
طلوع روشن نوری به پلکت ، آیه های صبح می خواند
کلام گرم محبوبی
کمی نزدیک تر از یک رگ گردن ،
به گوش ات نوای عشق میگوید:

غریب این زمین خاکی ام، تنها نمی مانی
تو آیا دیده ای وقتی خطایی میکنی اما،
ته قلبت پشیمانی
و می خواهی از آن راهی که رفتی ، باز گردی
نمی دانی که در را بسته او یا نه؟
یکی با اولین کوبه ، به در ، آهسته میگوید:
بیا ، ای رفته ، صد بار آمده ، بازآ
که من در را نبستم ، منتظر بودم که برگردی
و هنگامی که می فهمی ، دگر تنهای تنهایی
رفیقی ، همدمی ، یاری کنارت نیست
و می ترسی که راز بی کسی را ، با کسی گویی
یکی بی آن که حتی ، لب تو بگشایی
به آغوشی ، تو را گرم محبت می کند با عشق
به هنگامی که ، دلبرهای دنیایی
دلت را برده اما ، باز پس داده اند
دل بشکسته ات را ، مهربانی می خرد با مهر

درون غار تنهایی ، به لب غوغا ، ولی راز سخن با او ، نمی دانی
کسی چون نور می گوید ، بخوان
و تو آهسته می گویی ، که من خواندن نمی دانم
و او با مهر می گوید
بخوان ، آری به نام خالق انسان ، بخوان ما را
و تو با گریه های شوق ، می خوانی
تو آیا دیده ای
وقتی که بعد از قهر و بد عهدی
به هنگامی که بر سجاده اش با قامت شرمی
به یک قد قامت زیبا، تو می آیی
به تکبیری، تو را همچون عزیز بی گناهی ، راه خواهد داد
و می پوشاند او ، اسرار عیبت را
و از یاد تو هم ، بد عهدی ات را ، پاک خواهد کرد
جواب آن سلام آخرت را ، بر تو خواهد داد

و با یک نقطه در سجده ، تو گویا باز هم ، در اول خطی
تو آیا دیده ای وقتی چیزی آرزویت بوده ، آن را جسته ای
آن گاه می بینی ، به جز یک سایه ، چیزی در درون دست هایت نیست
کسی آهسته می گوید
نگاهم کن، حقیقت را رها کرده ، مجازی را تو می جویی ؟
تو سیمرغی درون آسمان گم کرده ،
اینک سایه اش را بر زمین خاک می پویی؟
اگر یابی ،به جز یک سایه ، چیز دیگری داری؟
پس آنگه یک شعاع نور، چشمان تو را ، از خاک تا افلاک خواهد برد

تو آیا دیده ای ، وقتی هوای سینه ات ابر است و باریدن نمی داند
و دشت سینه ات ، می سوزد از بی آبی خوبی
تمام غنچه های مهر ، در جان تو خشکیده ست
به یادش ، قلب تو ، آرام می گیرد
 و چشمان امیدت
گونه های چشم در راه تو را ،
با بارشی سیراب خواهد کرد
و گل های محبت ، در تمام پهنه جان تو می روید

 تو آیا دیده ای وقتی دلت می گیرد از دلگیری مردان تنهایی
که شب هنگام، سر به زیر افکنده
شرم خالی دستان خود را ، در کویر مهربانی ، چاره می جویند
کسی آهسته می گوید:
سرای عشق را ، یک بار  دیگر آب و جارو کن
سوار صبح در راه است

تو آیا دیده ای ، وقتی که دریای پر از توفان مشکل ها
بساط زورق اندیشه را
در صد خروش موج می پیچد
کسی سکان این زورق ، به ساحل می برد با مهر
و می داند که تو
بی آن که در ساحل ، به شکری ، قدر این خوبی بجای آری
بدون گفتن یک  یا خدا
این ناخدا ، از یاد خواهی برد
خدا را دیده ای آیا؟
به هنگامی که در این بیکران ، این پهنه هستی
به ترسی از رها بودن ، تو می پرسی
کسی می بیندم آیا ؟
کسی خواهد شنید این بنده تنها؟
جوابت را ، نه از آن کس که پرسیدی
جوابت را ، خودش با تو
و با لحن و کلام مهر می گوید
که من نزدیک تو هستم ، به هنگامی که می خوانی مرا
آری ، تو دعوت کن مرا ، باعشق
اجابت می کنم با مهر

هدایت می شوی بر نور
خدا را دیده ای آیا؟
گمانم دیده ای او را

که من هم آرزو دارم ، ببینم باز هم او را
به چشم سر ، که نه
او خود گشاید ، دیده های روشن دل را
لطیف و خلق و آگاه است
چه زیبا می شود، چشمی که می بیند تو را
چشم دلی از جنس نور و عشق و آگاهی

 

برگرفته از مجله موفقیت ،کیوان شاهبداغی  

این شعر رو امروز دوستم برام خوند ، بغضم شکست و چشمم بارید و هق هق گریه شروع شد ... وای بر من ... ای خدا ... گمت کردم ... عزیزم ... منو ببخش

 

 رهبرم ، خامنه ای

دعا کن ای دل شکسته ما را که سخت محتاجیم


نوشته شده در شنبه 90/1/20ساعت 1:41 صبح توسط دکتر نگو بلا بگو نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

Design By : Pichak