پيام
دكتر نگو بلا بگو
89/2/14
دكتر نگو بلا بگو
خواب عجيبي بود به قدري عجيب که براي اولين بار تو عمرم از خواب پريدم ... چند وقت پيش خواب ديدم توي بالاترين طبقه يه ساختمون مجهول الطبقه واستاده بودم ( از بس بلند بود که زمين مشخص نبود) ... ساختمون به اين عظمت شروع کرد به پاشيدن و فرو ريختن ... حس تلخي بود ...خيلي تلخ ...
دكتر نگو بلا بگو
وقتي مربي دور و رو برت حلقه ميزنه ...چقدر حس اعتماد داري بهش ...چقدر مطمئن تر شنا ميکني ...
دكتر نگو بلا بگو
كاش كه دوست داشتني هاي ما هميشگي بود ....