سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























بچه مسلمون

کد 99 ... صدایی که تو قلب زیاد میشنوی ... بارها و بارها ...وقتی مریض ایست قلبی تنفسی میکنه این کد رو اعلام میکنن ...  یادمه اولین بار که شنیده بودم اوایل فروردین بود که قلب تازه شروع شده بود ... نصفه شب بود و من خواب بودم و صدا رو نشنیده بودم ... یکهو دیدم زنگ میزنن ... و صدایی پشت تلفن که مگه کد اعلام نکردیم چرا نمیاین ؟ ... تمام تنم یکهو با شنیدن این صدا یخ کرد ... تا آماده شم برای پایین رفتن دلم مث سیر و سرکه میجوشید و تا برسم CCU3   مردم و زنده شدم ...رفتم مریض تموم کرده بود ... بدنم لمس شده بود ... حس و حال فوق العاده ناجوری بود ... فوق العاده بد و کمر شکن ...همینطور به مانیتور زل زده بودم ... آسیستول بود و آسیستو ... قلبش دیگه نمیزد ولی قلب من میزد ... پرستارا بالا سرش بودن ... من دوباره اومدم پاویون ... خواستم دوباره بخوابم که ... یکهو صدای شیون و ناله همراهای این بیمار بلند شد ... کم حالم بد بود ... بدتر شدم ... آدم چقدر بی ارزشه ...برای موندن تو این دنیا ... آدم آرزوهاش رو فراموش میکنه ... با دیدن مریضا و رفتنشون از این دنیا ... بیشتر به فکر خدا میفته ...
و از اون به بعد تا زمانی که بخش قلب بودیم بارها و بارها  کد 99 اعلام شد و آدم ها بارها و بارها از دنیا رفتن ... و به ما گفتن که زندگی دنیا محلی نیست برای موندن ... بلکه جاییه برای رفتن ... کشتی خودتو با آرزوهای دور و دراز ... بابا بی خیال یه روزی تموم میشه دنیا ... اینقد نبند دل ... جون هر کی که دوسش داری ... یه بار چن تا از پرستارا که داشتن روی قفسه سینه فشار میدادن ... یکیشون میگفت آره برای عقدم اون یکی پیرهنه رو پوشیده بودم و این حرفا و ... و از طرفی مریض میون زمین آسمون معلق بود و داشت برای به همرا رفتن با ازرائیل خودش رو آماده میکرد ... دیدن این همه تفاوت میون آدما ... یکی شاد و یکی در حال مرگ آدم رو ناجور به فکر فرو میبره ... نمیشه تفسیرش کرد ... امیدورام فهمیده باشید که چی گفتم ... اینم کارایی که باید تو کد 99 یه دکتر باید بدونه و انجامش بده ... اقدامات اولیه در ایست قلبی و تنفسی و راهنمای عملیات احیاء

دفعه دومی که رفتم مورنینگ بدم قرار نبود مورنینگ بدم ... خودم رو برای مورنینگ آماده نکرده بودم ... قرار بود دکتر بیاد در مورد یه مبحثی توضیح بده که نیومد ... رزیدنتها گفتن خب ... کسی که دیشب کشیک بوده بیاد مورنیگ بده ... من ودوستم هم هیچکدوم آماده نبودیم ... البته اون یکی دوستم نیومده بود ... خواب بود ... چون طفلکی تا ساعت 4 شب یه بیمارستان دیگه بود برای یه بیماری که GI Bleeding   بود ولی تو قلب پذیرشش داده بودن !!! ... البته یه تغییرات نوار قلبی  داشت ...  خب من موندم و مورنینگ ... چیف رزیدنت مورنینگ میشد گفت،یکی از دوستای نزدیکم بود ... ولی از همون اول بنا گذاشت به ضایع کردن من ... چرا این کار رو کردی چرا اون کار رو نکردی ... از اینکه اون داشت با من همچین کاری میکرد باورم نمیشد ... اگه هر کس دیگه این کار رو میکرد از دستش اینجوری ناراحت نمیشدم ... قشنگ دیگه آخرا بغضم گرفته بود ... وقتی جواب میدادم میگفتم با خودم تروخدا تحمل کن ... اشکت در نیاد یه وقت ... خوشبختانه بغضم نترکید ... ولی بعد از مورنینگ چنان قلبم از دوستم شکسته بود که صدای ترک خوردنش رو میشنیدم ... اشکم سرازیر شد تا برسم پاویون هق هقم شروع شد ... طفلک بچه ها کلی دلداریم دادن ... من با خودم گفتم ..." هر کس به طریقی دل ما میشکند .... بیگانه جدا ،دوست جدا میشکند ... بیگانه اگر میشکند حرفی نیست ... از دوست بپرسید چرا میشکند؟؟؟؟ " ... اینقدر ناراحت شده بودم که با خودم گفتم من دیگه براش دعا نمیکنم ... من دیگه برای اون و شوهرش دعا نمیکنم ... اون مگه منو دوست نداشت ؟ ... چرا با من این کار رو کرد ؟ ... چرا برای من ارزشی قائل نشد ؟... اصلا نمیتونستم مث قبل باهاش صمیمی باشم و بخندم و مسخره بازی در بیارم ... تا اینکه  شب طبق روال شب های گذشته قرآن رو برداشتم تا بقیه سوره رو بخونم ... دفترچه ای که توش آیه های قشنگ رو نوشته بودم برداشتم ... معمولا قبل از خوندن آیه های جدید به آیه های قبلی هم که نوشته باشم یه نگاهی میکنم ... آیه قبلی که نوشته بودم این بود : " باید عفو کنند و گذشت نمایند ، آیا دوست ندارید که خداوند شما را ببخشاید ؟ " ... کفم برید به مولا ... حالم خیلی بهتر شد ... خدا عجب باحال آیه میگه ... خیلی بهم چسبید ... بعد فهمیدم اگه آدم ادعا میکنه که کسی رو دوست داره باید راحت تر ببخشتش ... نه اینکه هی بگه چرا چرا ...

پ ن : خدا جونم ... منو به خاطر تموم کفر هایی که گفتم ببخش به خاطر تموم گناهانم و به خاطر تموم فراموش کردن هام ... خدای خوب من ... عبرت ها چه فراوانند و عبرت پذیرفتن ها چه اندک ...

پ ن : چقدر خوشحالم که روزی دنیا رو با تموم قشنگی هایی که داره ترک میکنم ... چقدر قشنگه روزی که بهت نمیگن دکتر و تو این مناصب رو تو دنیا رها میکنی و تنها با اعمالت ... تنها با اعمالت راهی اون دنیا میشی ... گاهی فکر رفتن چقدر آدم رو آروم میکنه ...

امتماس دعا


نوشته شده در شنبه 89/2/18ساعت 10:49 عصر توسط دکتر نگو بلا بگو نظرات ( ) |


Design By : Pichak