• وبلاگ : بچه مسلمون
  • يادداشت : من و عفوني قائمشهر
  • نظرات : 4 خصوصي ، 24 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    خسته نباشيد دكتر جون
    مامانم چقده دوست داشت يكي از ما هم بريم پزشكي اما هيش كدوممون اون وري آفتابي نشديم... فك كن حتي الانم ميگه بياين كنكور بدين

    البته اگه خودش نخونده بود من شايدم ميرفتما .. شايدم اگه انقده اصرار نميكرد بازم ميرفتم اما حالا نههههههه

    من روانشناسي باليني خوندم حالا هم خيلي دوسش دارم امسالم كنكور ارشد دارم

    پاسخ

    سلام عزيزم ... ممنون ... شما هم خسته نباشيد ... مامانتون پزشكن؟ ... خوب كاري كرديد نيومديد پزشكي ... وگرنه مامانتون تا ابد الدهر بايد غر زدن شما رو تحمل ميكرد كه چرا زورتون كرده بريد پزشكي ...آره روانشناسي رو منم خيلي دوس دارم ... اينكه بشينم با دانسته هام به نا اميدا اميد بدم و با حرفام مشكلاتشون رو حل كنم ... 1پسره اومده بود درمانگاه اورژانس ... با خانمش مشكل داشت ... نشستم براش توضيح دادم يه كم ... حال كردم... ولي دوس ندارم با كسايي كه مشكل عظيم روان پزشكي دارن خيلي حرف بزنم .... دي: .. در پناهش