سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























بچه مسلمون

وقتی مینوشتم ... در حقیقت من نبودم که مینوشتم ... این دلم بود که مینوشت ... چند صباحیه که دلم بدجوری سکوت کرده و من هر چی میخوام بنویسم نمیتونم دیگه بنویسم ... حیف شد ...
چند روزیه که کتاب علمدار عشق رو شروع کردم ... در مورد شهید علمداره ... خیلی قشنگه ... خیلی ... به سید مجتبی حسودیم شد ... چه آدم خوبی بود ... خوش به حال ساری که همچین آدمی رو داشت . چه تاسف برانگیز که از دستش داد ...


ما نداریم به غیر از تو پناه دگری ... چه شود گر بنمایی به ما یک نظری ... جان ما سوخت از این آتش سوزنده هجر ... کی شودغیبت طولانی رویت سپری ... ما همه خاک نشینان سر راه تو ایم ... کی نمایی تو به این خاک نشینان گذری ... کی شود شام فراق تو به پایان برسد ... مگر این شام فراق تو ندارد سحری ... ؟

داغ تو دارد این دلم

 پی نوشت : مردمم رو که آقا رو خوشحال میکنن دوست دارم ... دس مریزاد به 22 بهمن

حس نوشت : من ندانسته غزل میگفتم ... اوبه من میخندید ... من به چشمانش ... او به دیوانگیم ...

آخرت نوشت : شما را از دنیا پرستی می ترسانم،زیرا منزلگاهی است برای کوچ کردن،نه منزلی برای همیشه ماندن.دنیا خود را با غرور زینت داده و با زینت و زیبایی می فریبد.خانه ای است که نزد خداوند بی مقدار است.زیرا که حلال آن با حرام،و خوبی آن با بدی و زندگی در آن با مرگ،و شیرینی آن با تلخی ها در آمیخته است ...


نوشته شده در پنج شنبه 89/11/28ساعت 11:11 عصر توسط دکتر نگو بلا بگو نظرات ( ) |


Design By : Pichak