سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























بچه مسلمون

سلام میکنم به همه کسانی که خیلی وقته منتظر هستن تا پزشک دهکده به روز بشه ... راستش نمیدونم چرا اینقدر از فضای مجازی دوری میکنم . هر بار که از کشیک برمیگردم تصمیم میگیرم به روز کنم ولی وقتی میرم خونه اینقدر درگیر کارهای نکرده میشم که یادم میره چه قراری با خودم گذاشتم ...
امسال اینقدر امروز فردا کردم که برای آزمون تخصصی طب سنتی آماده نشدم ... اونطور که من تو سایت وزارت بهداشت دیدم منابع آزمون بر عکس سال گذشته که تغییرات زیادی کرده بود امسال تغییر خاصی نکرده ... باید مرد و مردونه ! با خودم قرار بذارم که برای آبان سال بعد حتما آماده باشم ان شاءالله ...
امروز میخوام از تجربه  شخصی خودم در مورد طب سنتی براتون بگم ... در مورد سرماخوردگی که تو این روزهای پاییزی اکثر شما هنوز ماه مهر jتموم نشده تجربه ش کردید
هفته پیش سه روز پشت هم کیاسر کشیک بودم ... یه کم علایم سرماخوردگی مثل خارش گلو و گرفتگی مختصر بینی و عطسه قبل از رفتن به کشیک داشتم ... برای شب خانم عظیمی ( پرستارمون ) زحمت کشیده بود ماکارونی درست کرده ... ولی متاسفانه از قبل از شام علایم آبریزش بینی شدید شد ... گرفتگی دو طرفه بینی به همراه صدای تو دماغی و ضعف بر من غالب شد به طوری که اصلا مزه ماکارونی رو نتونستم بفهمم ... خانم عظیمی پیشنهاد کرد کدو سبز بخور بدم ... دوتا کدو برداشت قطعه قطعه کرد انداخت توی قابلمه آب تا بجوشه و بخارش در بیاد ... به مدت ده دقیقه این بخور رو انجام دادم ... 80-90% علایمم بهبود پیدا کرد ... پیش خودم گفتم حتما چون زیر بخور هستم اینطوریه ... شاید بعد از بخور باز بگیره ... ولی بعدش هم علایمم بهتر شد ... و فردای اون روز هم کم کم اثری از سرماخوردگی باقی نموند ... کدو سبز برای من مثل آبی بود رو آتیش و این بود معجزه کدو سبز ... یکی از دوستان هم سرماخوردگی داشت ... تلفنی از من راهکار خواست من هم همین رو بهش گفتم ... امروز که توی کیاسر کشیک هستم بهم گفت من و دو سه تا از فامیلامون همین کار رو کردیم گلو و گوش و بینی مون که گرفته بود باز شد ...شما هم اگه مبتلا هستید امتحان کنید ... بعد نتیجه ش ور برامون بفرستید ...

پ . ن : همیشه برام جای سوال بوده که چرا اکثر آدم ها فکر میکنن از بقیه آدم ها طلب کار هستن و بقیه رو به راه درست سفارش میکنن در صورتی که خودشون رو از یاد بردن

امتماس دعا عزیزان

هممتتان استوار


نوشته شده در یکشنبه 91/7/16ساعت 12:50 عصر توسط دکتر نگو بلا بگو نظرات ( ) |

وای دوستان جون سلام ... خودمونیم ها ... چقد کم پیدا و به عبارتی بی معرفت شدم ، دیگه چه کنیم هم مزدوج شدیم هم کار میکنیم یه کم سر شلوغیم خب (یه کم کلاس دکتری بذاریم  که البته نمیاد بهمون) ... دوستان جون ... دیدید چی شد ؟ ... من رو از پزشک خانواده آوردن بیرون ، گفتن طرحی هستید برید 9 تا کشیک تو ماه بدید خلاص و همون حقوق طرحی رو بگیرید (اونجا بود که متوجه شدم این ها از همون اول هم من رو پزشک خانواده نکردن و من رو به عنوان یک پزشک زن نپذیرفتن "هههه" و فقط من حقوق و مزایا رو میگرفتم و برام هیچ حکمی نزدن بچه های بی ادب ... جای من پزشک قراردادی آوردن پانسیون رو ازم گرفتن و من غریبانه وسایلم رو جمعیدم ... حتما میگید چه بی تربیت ... بله خیلی بی تربیت ... تا وقتی لازم دارن آدم رو ، از آدم کار میکشن و تا آدم جدید میاد کهنه میشه دل آزار ... نه اشکال نه اشکال ... توصیه میکنم کنترل خودتون رو حفظ کنید و چندتا نفس عمیق بکشید و توی عصبانیت تصمیم نگیرید چون ممکنه بعدا پشیمون بشید ... ههه ... بدون در نظر گرفتن نحوه برخوردشون جدا ولی خیلی بهتر شد ... چی بود اون ... همه روز کار میکردی با اون همه کار ... بعد باید چندین تا هم کشیک میدادی ... دیگه چی میموند برای آدم ... اینطوری 22 روز ساری ام ... میتونم به کارهای زیادی برسم ... وبلاگم رو به روز کنم البته اگه تنبلی نکنم ... حیف بود وبلاگم ... چه زود ولش کردم ...  اگه شد برم درمونگاهی جایی کار کنم ... یه سری کارهای بانکی ماهانه مون رو انجام بدم ... طفلی شوهرم تا ساعت چهار درگیر کارشه ... به همسر عزیزم در مورد کارهای جدیدش کمک کنم ... آخه یه اکیپ استخون دار تشکیل داده برای کارهای فرهنگی سیاسی تو ساری ... یه وبلاگ میخوان راه اندازی کنن ... همینطور میخواد توی بسیج هنرمندان هم فعالیت کنه .... خب طفلک جونم خسته میشه خب ... برم یه کم به کارهای خونه هم برسم ... وقتی دیر میاد انسولین مامان رو بزنم ... یه کم مطالعه کنم ... بشینم مدرک زبان بگیرم ... اوووووووووووه ... یه عالمه ریخته ... کار روی سرم ... خب دیگه کم کم رفع زحمت میکنم ... کاری باری امری ندارید ؟ ... فعلا

هدیه به حضرت صاحب الزما(عج) ... ترک یک عادت ناپسند ... میلاد شان بر رهروانش مبارک

امتماس دعا


نوشته شده در پنج شنبه 91/4/15ساعت 2:16 عصر توسط دکتر نگو بلا بگو نظرات ( ) |

وااای سلام ... سلام سلام ... سلام به همه اون هایی که دلم براشون یه ذره شده ... سلام به اونایی که دوسشون دارم ... سلام به همه شمایی که وبلاگ ما رو قابل به خوندن میدونین ... خدیجه جون خوبی؟ ... گلسا جونم چطوره؟ ... الی جون تو چی؟ ... بهناز نازم چی؟ ... سمیرا تو چی کار میکنی با بیمارستان تربت؟ ... ریحانه بالاخره ثبت نام کردی؟؟ ... بچه ها بچه ها ...  وقتی از کنار کوچه خوابگاه رد میشم باورم نمیشه دیگه شماها توش نیستید ... انگار دلم نمیخواد باور کنه ... انگار مطمئنه یه روز همگی دوباره تو خوابگاه جمع میشیم مثل قبل ... امان از دلتنگی ...
منم از اواخر ماه قبل در منطقه کوهستانی کیاسر که تا چند روز پیش هم برف میبارید خدمت شریف طرح پزشکی رو میگذرونم ... شکر خدا راضی ام ... ولی رفت امد خیلی خسته کننده میشه گاهی ...تا برسم حدود یک ساعت ونیم طول میکشه باید نزدیک شش و نیم حرکت کنم .اونجا یه پانسیون دادن البته که شوفاژهاش هر از چندگاهی از کار میفته و برقش هم به دلیل اتصالی فیوزش روزی چندبار میپره بالا مالا ها ... البته از فردا میخوام بمونم .. کمتر رفت امد کنم
اونجا با اجازه شما پزشک خانوداه هستم ... همه روزه به جز روزهای تعطیل ... ماهی چند شب هم کشیک
تو کشیکاش همه جور مریض میاد ... رنال کولیلک ... درد قفسه سینه ... عفونی ... ارتریت ... سردرد ... سرگیجه ... هیستریک ... عفونت ادراری ... تروما ...
روزهای اول استرس داشتم خودمونیم ها ... الان بهتر ترم ...
چهار شنبه سوری کشیکم ... سوم و دهم و یازدهم عید هم کشیکم ... اگه خدا بخواد چهارم تا نهم میریم جنوب ...
ولی اینطوری نمیتونم برم خونه ... خیلی دلم تنگ شده ... من مامانم رو میخوام ... ( عجب دکتری!!!)

مماظب خودتون باشید سلما نخولید هی بیاید دکتل ... ههه

دوستای نازنینم رو از راه دور و از صمیم قلب و با دلی سرشار از عشق و با چشمانی پر از اشک و گلویی پر از بغض میبوسم و بدرقه روزهای خوب و دعا های خوب میکنم ... هر جا هستید خوب و خوش و سلامت باشید ... دوستون دارم ...

مثل همیشه امتماس دعا


نوشته شده در چهارشنبه 90/12/17ساعت 8:0 عصر توسط دکتر نگو بلا بگو نظرات ( ) |

ای کسی که از روزی که نبودم با من بودی در هر لحظه و در هر زمان حتی وقتی که به تو فکر نمی کردم و وقتی که به یادت نبودم ...  
حتی لحظه ای که از تو دور می شدم پا به پای من می آمدی و تنهایم نمی گذاشتی ... ای معبود من ای پناهگاه ابدی من ای آرامش من ... ای که در تک تک لحظات بودنم ، بودی ... بر خلاف دیگران که می آیند و می روند ... دل می شکنند و خوشحال می کنند ... هستند و نیستند ... همیشه هستی و کوچکترین تغییری نکردی ... و همین است منبع قرار من ... ای خدای مهربان، نعمتی را به من بخشیدی که لایق آن نبودم ... خدای بزرگ از اینکه بدون چشم داشتی همسری مومن و مهربان به من عطا کردی که با آمدنش به زندگی ام امید بخشید از تو ممنونم ... در تک تک ثانیه ها و لحظه ها شکرگزارم ... هر چند که اگر تمام عمر سر به سجده گذارم قادر نخواهم بود شکر این مهر را به جا آورم ... کاش زبانی و قلبی داشتم که بتواند این همه محبت را سپاسگزار باشد ... افسوس که زبان قاصر است و قلب ناتوان ... هر چه بیشتر شکر میکنم بیشتر نیاز به آن پیدا میکنم که سر به سجده طولانی برم تا ابد ... 

  خدایا قران را راهنمای ما قرار بده و زندگی ناچیز این دنیا را راهی برای شهادتمان ... از این دنیا چیزی نمی خواهیم ... نه مالی برای اندوختن و نه پستی برای فخر فروختن ... تنها چیزی که از این دنیا می خواهیم این است که مایحتاج زندگی را به گونه ای فراهم کند که بتوانیم به سر منزل مقصود برسیم ... چرا که نیامدیم جز برای رفتن و پر گشودن ... آرزوی شهادت داریم ... هر چند که لیاقت نداریم ... ولی امیدواریم ... هر زمان که می اندیشم که نکند به آروزیمان نرسیم با فکر به مهربانی ات آرام می شوم ... و می گویم مگر می شود ارحم الرحمین دعای ما را مستجاب نکند ... نه نمی شود ... نمی شود که نمی شود ... و دل کوچکم به همین نمی شود خوش است ...  

 معبودا ... من و همسرم از تو می خواهیم و می طلبیم شهادت در راهت را ... تو را قسم به تمام مهربانی ات ... جز این رفتن را بر ما بندگان حقیرت مپسند ...

مرا ببخش به خاطر نمازهایی که خواندم ... به خاطر عبادتی که کردم ... ولی به یادت نبودم ...

ما عبادت هایمان هم نیاز به بخشش تو دارد ... گناهانمان را چه بگوییم ؟؟!

 


نوشته شده در شنبه 90/9/26ساعت 3:10 عصر توسط دکتر نگو بلا بگو نظرات ( ) |

باز باران با ترانه
می خورد بر بام خانه
یادم آرد کربلا را
دشت پر شور و بلا را
گردش یک ظهر غمگین
گرم و خونین
لرزش طفلان نالان
زیر تیغ نیزه ها را
با صدای گریه های کودکانه
وندرین صحرای سوزان
می رود طفلی سه ساله
پر ز ناله ، دلشکسته ، پای خسته
باز باران ...
قطره قطره
میچکد از چوب محمل
آخ باران
کی بباری بر تن عطشان یاران؟
تر کنند از آن گلو را
آخ باران ... آخ باران


نوشته شده در سه شنبه 90/9/8ساعت 11:59 عصر توسط دکتر نگو بلا بگو نظرات ( ) |

بیخودی پرسه زدیم، صبح مان شب بشود
بیخودی حرص زدیم ، سهم مان کم نشود
ما خدا را با خود سر دعوا بردیم و قسم ها خوردیم
ما به هم بد گفتیم ، ما حقیقت ها را زیر پا له کردیم
و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم
روی هر حادثه حرفی از پول زدیم
از شما می پرسم ما که را گول زدیم؟

پ.ن: راستی بچه ها جون ... عروس ساروی ها شدم ...

پ.ن: امتماااااااااااس دعا



نوشته شده در سه شنبه 90/8/17ساعت 2:54 عصر توسط دکتر نگو بلا بگو نظرات ( ) |

نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستی ام خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام میکشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطر ها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها ز ابرها بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها
به راه پر ستاره می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این ، زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان به بیکران به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب به راه ما
چگونه قطره قطره آب میشود
صراحی سیاه دیدگان من
به لالای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن
تو میدمی و آفتاب می شود

فروغ فرخزاد

این شعر با صدای مرحوم خسرو شکیبایی 


نوشته شده در یکشنبه 90/7/3ساعت 3:57 عصر توسط دکتر نگو بلا بگو نظرات ( ) |

   1   2   3   4   5   >>   >

Design By : Pichak