سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























بچه مسلمون

نمیدونم چرا احساس میکنم چیز جدیدی برای نوشتن و گفتن ندارم ... احساس مکینم هر چی میدونستم و بلد بودم رو پیاده کردم تو وبلاگ ... دیروز کشیک بودم ... خیلی خوب بود ... بعد نماز مغرب صحیفه سجادیه باز کردم ... چند تا از دعاهاش رو خوندم ... اشک آدم رو در میاره ... انگار وقتی میخونیش تازه متوجه میشی کجای کاری ... نمیدونم برای چندمین بار من باید تازه بفهمم کجای کارم ... وبرای چندمین بار نرسم به مرز بندگی مطلق ... چقدر بی ایمان و چقدر سست در عبادت ... کی میخوام آدم بشم ... نمیدونم ... گاهی فک میکنم که خدا هنوز هم منو تو این دنیا نگه داشته ... یعنی امید داره من میتونم ... امید داره که کاری از دست من بر میاد ... چه شود ... اگر خدا به انسانی امید داشته باشد ... بخشی از دعای قشنگ صحیفه سجادیه ... 
خدایا  چه بسیار از نهی‎های تو را ما مرتکب شدیم و چه بسیار از اوامر تو که ما را بر آنها مطلع کردی تجاوز نمودیم ... خدایا  چه بسیار گناهانی که کسب کردیم و چه خطاهایی که مرتکب شدیم ... و تو بر آنها مطلع بودی اما ناظرین دیگر نمیدیدند، و تو برتر از همة قدرتمندان ،‌میتوانستی آنها را اعلان کنی ... پس آنچه را از زشتیهای ما که پوشانیدهای و از کمبودها که پنهان داشتهای، پندی برای ما قرار ده ... و میل و شهوت مرا نسبت به هر حرامی درهم بشکن و حرص مرا نسبت به هر گناهی نابود کن ... خدایا   ما را از آرزوهای دراز بازدار و با عمل درست، آرزوهای ما را کوتاه کن... خدایا  از این رو من اسیر گرفتاریهایم هستم و در گرو اعمال خویشم ...ای سرور من، با صورت به زمین خوردنم و بر لغزش گامهایم رحم کن ... خدایا  ، مرا در حال صدق و راستی بمیران و حاجتم به دنیا را قطع کن...

پ.ن : اگر روزی از دست های من کاری برای کسی بر می آمد یا اگر روزی انسانی به من نیازمند بود این به معنی لطف بی اندازه خدا به من است برای واسطه خیر شدن ... نه به معنی نیاز مردم به شخص من ...

پ.ن : من خدا را دارم ... کوله بارم بر دوش ... سفری میباید ... سفری بی همراه ... گم شدن تا ته تنهایی محض ... سازکم با من گفت: هر کجا لرزیدی ... از سفر ترسیدی تو بگو از ته دل ... من خدا را دارم ... من و سازم چندیست که فقط با اوییم ...

پ.ن: زندگی بافتن یک قالیست ...نه همان نقش و نگاری که خودت میخواهی ... نقشه را اوست که تعیین کرده ...تو در این حین فقط می بافی ...نکند آخر کار قالی زندگی ات را نخرند ...


نوشته شده در یکشنبه 89/3/9ساعت 11:51 عصر توسط دکتر نگو بلا بگو نظرات ( ) |


Design By : Pichak