بچه مسلمون
می سوختم ، از سوختن خسته شده بودم ، می خواستم همدمی بیابم که مدتی در کنارش بیارامم ، امام خدا نخواست . نخواست که شمع وجودم خاموش شود، او نمی خواهد که سوزش من قطع گردد ، چه چیز باعث سوزش است ؟ درد و غم . چه چیز باعث صفا و تجلی قلب است ؟ فقر و عشق ! چه چیز باعث اوج روح به اعلی علیین است؟ تنهایی ! و این همه را خدا بر من تمام کرده است و نمی خواهد این نمونه خدایی در سکوت آرامش بخسبد و دمب از نورافکنی بیاساید. من از این همه سوزش خسته شده بودم. از این همه تنهایی کاسه صبرم لبریز شده بود. می خواستم شمع وجودم در کنار محبوبی خدایی دمی بیاساید. تنهایی خدایی را با انسانی خدایی بیامیزم و شور و هیجان انسان وار به وجود آورم.
اما قضای پروردگار نمی خواهد چنین نمونه عجیبی از مرتبه الهی خود نزول کند . نمی خواهد چنین شمع سوزانی رو به خاموشی رود ...
خدای بزرگ مرا به شهادت آماده می کند و شهید باید بزرگ ترین خصوصیات خدایی را داشته باشد.
می خواهد فرزند خود را برای عشق انسانیت به قربانگاه عشق بفرستد.
می خواهد این قربانی از هرگونه تعلقی آزاد باشد.
در فقر آن قدر غنی هستم که اگر آسمان و ستارگانش را در یک دست و زمین و مافی ها را در دست دیگرم بگذارند با بی اعتنایی از همه آن ها می گذرم ، شاید این را تعبیر به غرور کنی، شاید صحیح باشد ولی اگر صحیح باشد خیلی مغرورم
سید مصطفی چمران
Design By : Pichak |