بچه مسلمون
باز باران با ترانه پ.ن:یادش به خیر ... اون موقع که تازه افتاده بودیم تو خط ... این مداحی دل پریشونم پریشونم که اربابم نیومد رو گوش میکردم ... اینقد هق هق میکردم که بند نمیومد ... بچه ها فک میکردن چه اتفاقی افتاده ... اما حالا چی؟ ... کو اون گریه ها و دل تنگی ها ؟ ... کو اون پاکی ؟ ... آخ دوس دارم یه سیلی درست و حسابی بخوابونم تو گوش خودم ... پ.ن:شب یلدا کشیکم ... آخرین شب یلدا با بچه ها ... دوست جونم گفت بهم تا نباشی ما شب یلدا نمیگیریم ... نشد کشیک رو عوض کنم ... از این رو شب یلدای ما شد فردا با بروبچ ... پ.ن:و در سه ماه آتی با بخش شیرین و سخت و طاقت فرسای اطفال در زمستان مواجهیم ... و با کشیک هایی دو چندان سخت ! ... خدا به خیر کناد ... خداییش دیگه چیف شدن تو اطفال را حوصله ای نمانده ست مرا ... استعفا نمودیم ... پ.ن:واژه محال تنها در فرهنگ دیوانگان یافت میشود ... ( ناپلئون ! ) مهمترین پ.ن: التماس دعای فرج ماجرا این است کم کم کمیت بالا گرفت یه مداحی خییییلی قشنگ ... برای محرم ... سلام ای کعبه دلها حسین جان ... از رمضانپور یه مداحی قشنگ دیگه ... آتیش زده به دلها ماتمت ... ایشالا کربلا ببینمت ... از جواد مقدم قلب کوچکم صبور باش ... روزی دنیا به پایان میرسد ... روزی ... با تمام دلبستگی ها ... و با تمام دوست داشتن ها ... ای اشک جانم به فدایت ... آبرو نریز ... ای بغض مانده در گلو ... نه ، نه ... لحظه ای درنگ کن ... دلم آهنگ نزن ... ناله و فریاد مکن ... لحظه ای آرام باش ... مهلتی بده ... روزی خواهد رسید که چشم هایت را فرو میبندی و روزی لحد آغوش گرمش را بر روی شانه هایت میفشارد ... دلم آهنگ نزن ... دلم آهنگ غم انگیز نزن ... نازنینم صبور باش ... سر انجام پرواز خواهی کرد ... روزی نه دور ... وقتی محرمت میاد ... دلم شور میزنه ... شور قلب نازنینت ... وقتی گریه میکنی ... وقتی بغض میکنی ... وقتی کسی نیست آرومت کنه ... صاحب عزا ... من اومدم ... دست خالی نیستم ... این بار کوله بارم پره ... پر از غیبت ... پر از شرک ... پر از گناه ... با این کوله بار چی کار کنم ؟ ... صاحب عزای نازنین ... به مراسم عزای پدرت راهم میدی ؟ ... ؟!!! ... یه مداحی قشنگ ... گوش کنید ... اگه دلتون شکست ما رو هم دعا کنید ... روضه حضرت علی اکبر(ع) توسط رهبرم فراموشم نکن خدایا ... جز تو کسی رو سراغ ندارم ... که با این همه بدی بهم خوبی کنه ... آسمون همیشه ابری نیست با صدای محسن یگانه ... التماس دعا دیدم دوستان پارسی بلاگ یه موج مکزیکی درست کردن تو وبلاگاشون در مورد بسیج و بسیجی ... هر چند نه تو بسیج بودم و نه کار خاصی براش کردم ... کسی منو دعوت نکرد تو این موج ... دی: ... به دعوت دلم اومدم ... بسیجی یعنی هر کس که چادر میذاره و هر کس که ریش داره ... هرکس که نماز میخونه و هر کس که میگه امام من علی (ع) ... این تفکر آدم رو خیلی ناراحت میکنه ، اذیت میکنه ، نگران میکنه ... خیلی نگاه ساده لوحانه و عوامانه ایه ... باید یه کم نشست و چشم ها رو بست و سکوت کرد و فکر کرد ... وقتی همه این چیزایی رو که در نظر عوام بسیجی میدونن داشته باشی ولی وقتی خدا بخواد تو رو امتحان کنه و از چیزهایی که داری ازت کم کنه ... تو برگردی و به خدا بگی چرا؟؟! ، خب خیلی بی انصافیه اسمت باشه بسیجی ... وقتی بین دیگران و خودت ، خودت رو انتخاب کنی ، چطور میشه که اسمت باشه بسیجی؟ ... وقتی به آیه قرآن نگاه میکنی و اونو ختم میکنی ولی از صبر در راه خدا چیزی سرت نمیشه ، مگه میشه بسیجی باشی ؟ ... وقتی به جای اینکه هدفت خدا باشه به خاطر حب و بغض شخصیت بجنگی، چرا دیگران تو رو به این نام میخونن ؟ ... ایناست که جمع میشه ، میشه بغضی بر گلو ... دلگیر میشی ... غصه میخوری ... چرا هیچ کس نفهمید اسلام چیه ... چرا اینقد برای اسلام کم گذاشتیم ... چقد به حاشیه بردیمش ... میگیم فلان چادریه فلان کار رو کرده پس اسلام اینه ... فلان ریشیه اون کاررو کرده پس اسلام اینطوریه ... نه ، به ولله نه ... اسلام یعنی علی (ع) ، بسیجی یعنی علی (ع) ... آآآآآآآه ... علی (ع) ... و چه کسی درک میکنه مولا علی(ع) رو وقتی که میگن اگه پرده های این دنیا کنار بره به ایمانم ذره ای افزوده نمیشه ... حتی حاضر نبودن به خاطر خودشون دانه جویی رو از دهان مورچه یی خارج کنن ... اما ما چی ... یه کار نافرم که بخوایم انجام بدیم هزارتا دلیل به ظاهر محکمه پسند میذاریم تنگش و انجامش میدیم ... باید قبول کنیم خیلی وقتا خودمون رو گول میزنیم ... وقتی امام خمینی (ره) بسیج رو تشکیل دادن به این امید بودن که به با کارهامون و رفتارمون به علی(ع) نزدیک بشیم ... راهش رو ادامه بدیم ... فکرش رو ادامه بدیم ... بسیج یه بهونه ست ... بهونه ای برای مثل علی (ع) شدن ... مومن بودن و بسیجی بودن یه راهه نه یه فرد ، متشکل از خیلی از باید ها و نبایدها ، پر از استدلال های عاشقانه ، پر از گریه پر از شوق ... ...توی این 24 سال عمری که از خدا گرفتم توی اطرافیانم فقط 2 تا رو دیدم که توی این راه خیلی گم نشدن ... یکیش شوهر دوستمه ... یکیشونم تو نت هستش (یادش به خیر) ... خدا جفتشون رو نگه داره و زیادشون کنه ... تانگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی ... (عشق یعنی یه جوون یه جوون بی نام و نشون ) من در این موج وبلاگی رویاجون و مسافری از... و ماه بلند من و مرضیه جون رو به این موج دعوت میکنم ... گفته بودم تو عفونی یه سری پاور پوینت درست کرده بودیم ... بالاخره آپلود کردم براتون ... استفاده از اونا و کپی برداری ازشون به هر نحو آزاد میباشد ... نسخه های رایج عفونیه ... دوستانی هم که پزشکی نیستن دانلود کنن مطالبش رو پاک کنن ... از خود زمینه ش استفاده کنن برای پاور پوینتای خودشون که میخوان ارائه بدن ... آخه خیلی خوکشله ها ... هر وقت زمین خوردی دست کم چیزی از زمین بردار ... چند روز دیگر ... روز شروع است ... روزی که تو آغاز میشوی ... و چه امیدها هست در ابتدا بودن ... امروز رفتیم پوست ... دیگه روان نیستیم ... مامان من روان رو میخوام ... پوست رو دوس ندارم ... دوس نداشتم اینترنی ماه هشت تموم بشه ... وقتی اویل ماه هشت بود و تاریخ میزدم میگفتم آخ جون آخ جون هنوز خیلی مونده ... ولی غافل از اینکه ناگهان چه زود دیر میشود ... وقتی تاریخ 30 رو که میزدم ... اعصابم خورد میشد ... امروز withdrawal داشتم ... ناراحن بودم ... احساس میکردم اصلا مباحث پوست رو دوس ندارم ... با خودم گفتم من الان باید درمانگاه دکتر شیخ مونسی باشم ... اینجا چی کار میکنم ... راستی تو یکی از کشیکای روانم ... یه مریض داشتیم ... اول خودش رو دیدیم ... میگفت این برادرم من رو به زور آورده اینجا ... این توی دادگاه کار میکنه میدونه چی کار کنه ... میخواد ارث منو بالا بکشه ... تنها راهی که براش وجود داره اینه که منو مجنون جلوه بده ... میگه من میگم جن میبنم ... هر چی میگه دروغ میگه ... بعد رفتش برادرش رو بگه بیاد ... منو رزیدنت همدیگه رو نگاه کردیم و گفتیم ... به نظر که سالم میومد ... بعد برادرش اومد ... تمام شواهد بر علیه برادرش بود ... خیییییییلی سخت بودش که بفهمیم کی راست میگه ... من که گیج شده بودم ... رزیدنت زنگ زد به رزیدنت سال بالا ( همون رزیدنتم تو روان ) ... وقتی گفت بستریش کنید تعجب کردم ... بعد که نشستیم شرح حال گرفتیم و خواهرهای مریض هم اومدن ... دیدم رزیدنتم حق داشت ... مث اینکه مریضه واقعا مریض بود ... البته گاهی این موردیکه گفتم هستش ها ... که اطرافیانش برای یه اهداف شومی به فرد انگ بیماری اعصاب و روان میزنن ... خوش است عالم دیوانگی اگر ... موی دماغ ما نشود مرد عاقلی ... یاد روان به خیر ... وقتی از در تا پاویون میرفتیم ... یه منظره قشنگی داشت ... با درخت های قشنگ ... ما آهنگ میذاشتیم ( بیشتر اینو " تا کی به تمنای وصال تو یگانه ... اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه ... خواهد به سر آید غم هجران تو یا نه ... ای تیر غمت را دل عشاق نشانه " ) ما هم این شعر رو زیر لب تکرار میکردیم ... دیگه تکرار نمیشه ولی ... آخر هفته بعد قرار شد با بچه ها بریم ییلاقمون ... خیلی باصفاست ... اسمشم هست جواهر دشت ... اگه سرچ کنید عکساش رو ، عکسای قشنگی میاد پ.ن: تو و این خونه رو با هم میخوام .... تو نباشی دل من میگیره ... اینو از چشمای تو میخونم ... بی من این خونه برات دلگیره من با داشتن تو آدوم میشم ... زیر سقف خونه وقتی هستی ... شب این خونه پر از احساسه ... دل من به داشتنت مینازه ... تا ته قصه بمون با من ... بذار این دلخوشی عادت شه ... بیا همخونه من، تا عشق ... با تو همرنگ عبادت شه ... برای دانلود شعر اینجا را کلیک فرمایید . پ.ن: خدایا منو از زمین ببر ... دلم خیلی تنگ شده ... خودت میدونی اینجا جای من نیست ... تروخدا ... پ.ن: با کلیک در این باغ گل بکارید ( بامز ه ست ... یه سری بزنید )
می خورد بر بام خانه
یادم آرد کربلا را
دشت پر شور و بلا را
گردش یک ظهر غمگین
گرم و خونین
لرزش طفلان نالان
زیر تیغ نیزه ها را
با صدای گریه های کودکانه
وندرین صحرای سوزان
می رود طفلی سه ساله
پر ز ناله ، دلشکسته ، پای خسته
باز باران ...
قطره قطره
میچکد از چوب محمل
آخ باران
کی بباری بر تن عطشان یاران؟
تر کنند از آن گلو را
آخ باران ... آخ باران
کلیپ بشارت ظهور از آقای کافی ... در مورد بابای مهربونم مهدی(عج) ... اونجا که میگه آقا سرشون رو میذارن رو سجده و تا صبح گریه میکنن ... دل آدم انگاری میخواد کباب بشه ... ( برای دانلود کلیک کنید )
نپندار که تنها عاشورائیان را بدان بلا آزموده اند و لاغیر ... صحرای بلا به وسعت همه تاریخ است ...
ای دل تو چه میکنی؟ می مانی یا می روی ؟ ... داد از آن اختیار که تو را از حسین(ع) جدا کند... سید شهیدان اهل قلم ... شهید آوینی
ارباب ... فکر کردن واندیشیدن به بزرگی و عظمت تو تسکین و آرامشی ست عجیب بر قلب خسته و زارم ...
درد من این است ...
عزاداری های عاشقانه قبول و التماس دعای فرج
جای ارزشهای ما را عرضه ی کالا گرفت
احترام «یاعلی» در ذهن بازوها شکست
دست مردی خسته شد، پای ترازوها شکست
فرق مولای عدالت بار دیگر چاک خورد
خطبه های آتشین متروک ماند و خاک خورد
زیر بارانهای جاهل سقف تقوا نم کشید
سقفهای سخت، مانند مقوا نم کشید
با کدامین سحر از دلها محبت غیب شد؟
ناجوانمردی هنر، مردانگیها عیب شد؟
خانه ی دلهای ما را عشق خالی کرد و رفت
ناگهان برق محبت اتصالی کرد و رفت
سرسرای سینه ها را رنگ خاموشی گرفت
صورت آیینه زنگار فراموشی گرفت
باغهای سینه ها از سروها خالی شدند
عشقها خدمگزار پول و پوشالی شدند
از نحیفی پیکر عشق خدایی دوک شد
کله ی احساسهای ماورایی پوک شد
آتشی بیرنگ در دیوان و دفترها زدند
مهر «باطل شد» به روی بال کفترها زدند
ادامه
شعری از زنده یاد سید حسن حسینی(برای شادی روحش،صلوات)
ای ساربان آهسته ران ... آرام جان گم کرده ام ... آخر شده ماه حسین (ع) ... من میزبان گم کرده ام ... در میکده بودم ولی ... بیرون شدم از غافلی ... ای وای از این بی حاصلی ... عمر جوان گم کرده ام ... پایان رسد شام سیه ... آید حبیب من زه ره ... اما خدا حالم ببین ... من یار را گم کرده ام ... ای وای از این غوغای دل ... از دلبرم هستم خجل ... وقت سفر ماندم به گل ... من کاروان گم کرده ام ... نعمت فراوان دادی ام ... منت به سر بنهادی ام ... اما ببین نامردی ام ... صاحب زمان گم کرده ام ... شرمنده ام ... اما بگم ... آقا تو را گم کرده ام ...
( بروسلوز ) ( ژیاردیازیس ) ( عفونت های پوستی ) ( اوتیت و سینوزیت ) (واژینیت) ( زونا )
شاید تا حدودی دانسته باشی، که هستی و از کجا آمده ای ... اما بعد از گذشت سالیان هنوز نفهمیده ای که چرا آمده ای ... به راستی چرا ؟ ... در این گذر زندگی چه چیز را دنبال میکنی ؟ ... از برای چه کار میکنی ؟ ... به دنبال چه هستی در این روزمرگی ؟ ... وقتی کسی نداند برای چه آمده است ناخودآگاه خود را گم میکند ... و وقتی انسانی گم شد دیگر چرا زندگی میکند؟ ... وقتی غمگین میشود ... وقتی نمیداند که چه میکند ... وقتی انسانی خدایی را ناامید میکند ...
6 تا تولد رو با دوستان سپری کردم ... این یکی آخریشه ... سال دیگه معلوم نیست کجا هستم ... اصلا هستم یا نیستم ...
همون روز یه مریض داشتیم رزیدنت و من از همراهش سوال میپرسیدیم یه دفعه موبایل همراهه زنگ زد ... بلند شد جواب داد و پشتش رو کرد به ما و گفت دارم با آقای دکتر صحبت میکنم ( در صورتی که من و رزیدنت هر دومون خانم بودیم ) ...
Design By : Pichak |